۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

رادیکالیسم؛تنها آلترناتیو جنبش دانشجویی

جنبش چپ در تاریخ معاصر ایران واجد سابقه ای طولانی می باشد. شکل گیری احزاب چپ به اواخر حکومت قاجاریه بر می گردد.این جریانات پس از روی کار آمدن رضا شاه به شکل وحشیانه ای سرکوب شدند.
اما تشکیل سازمان سیاسی حزب توده ایران در مهرماه 1320 شمسی بعد از استعفای رضاخان آغازگر جنبش سازمان یافته و متشکل چپ در ایران است.حزب توده اولین حزب قدرتمند و دارای تشکیلاتی فراگیر و سازمان یافته در سراسر ایران بوده است.بنیان گذاران حزب توده بیست و هفت نفر از اعضای جوان 53 نفر مارکسیت زندانی شده در سال 1316 بودند.که اجتماعی از نویسندگان،روشنفکران و تحصیل کرده های ایرانی داخل یا خارج از کشور بودند.حزب توده سرعت رشد چشمگیری را در تمامی نقاط کشور داشت.و توانست از تمامی طبقات اعم از معلمین، کارگران،دانشجویان و سایر اقشار عده ی کثیری را به سمت خود جذب نماید.تاثیر گذاری حزب بر روند سیاست های کشور در ان دوره کاملا چشمگیر بود.حزب توده از شکل گیری تا کودتای 28 مرداد فراز و نشیب های فراوانی داشت. اما پس از کودتا دیگر عملا قدرت ساسی خود را از دست داد.در جریان کودتا حزب توده قیام های زیادی را در شهرهای ایران سازماندهی کرد و حتی در بعضی شهر ها پرچم سرخ برافراشت تا بتواند دولتی کمونیستی بنا نهد. اما حزب به دستور مصدق و وارد عمل شدن ارتش کاملا سرکوب شد.ناگفته نماند که استراتژی ها و خط مشی های حزب نیز در شکست شان نقش مهمی داشت.در میانه سالهای سی ودو تا پنجاه شاهد جریان قدرتمند مارکسیستی در ایران نبودیم تا شکل گیری و سازمان یافتن سازمان چریک های فدایی خلق،مجاهدین مارکسیست و مجاهدین اسلامی در دهه پنجاه. این جریانات در روند پیروزی انقلاب57 نقش عمده ای داشتند و تعداد زیادی از نیروهایشان در روند انقلاب زندانی و کشته شدند.
حال پس از ارائه تاریخچه ی مختصری از احزاب چپ در ایران می خواهم این نکته را متذکر شوم که دانشجویان همواره در شکل گیری احزاب چپ و قدرت یافتن آنان سهم عمده ای داشته اند.با توجه به که دانشگاه در جامعه ما به خاطر استقرار حکومت های توتالیتر و استبدادی به عنوان یکی از معدودترین تریبون های بیان عقاید سیاسی بوده است.و جریانات سیاسی به دلیل عدم آگاهی لازم در سایر اقشار جامعه تمام تلاش خود را معطوف به این مسئله می کنند که در میان جامعه دانشگاهی پایگاه داشته باشند تا بدین شیوه خط سیاسی مورد نظر خود را پیش ببرند.پس از پیروزی مردم در انقلاب 57 جریانات مذهبی به رهبری خمینی توانستند قدرت را به دست گیرند.احزاب و گروه های چپ که در روند پیروزی انقلاب توسط نیروهای سلطنت محمد رضا شاه به طرز وحشیانه ای سرکوب میشدند پس از پیروزی انقلاب نیز با این توجیه که حاکمیت تلاش برای تثبیت حاکمیت و انقلاب دارد،نوک پیکان برخورد ها و سرکوب های اقتدار طلبان قرار گرفتند.دهه شصت اعدام ها و زندانی های زیادی داشت که آخرین حلقه ان سرکوب های سال 67 بود.
در میانه سال های شروع جنگ ایران با عراق تا سال 76 و شکل گیری جریانات اصلاح طلب درون حاکمیت شاهد فضایی از منظر سیاسی و دیگر جهات کاملا بسته بودیم.عوامل زیادی در استقرار این فضا تاثیر داشتند که مهمترین آن ها
1-جنگ هشت ساله ایران با عراق و اعمال فشارهای سنگین جانی و مالی به مردم که فرصت به هیچ چیز دیگر را به آنان نمی داد.
2-سرکوب های دهه شصت و برخورد شدید حاکمیت با تمامی جریانات سیاسی.
3-انقلاب فرهنگی و پاک سازی جامعه دانشگاهی از اساتید و دانشجویان منتقد و مخالف وضع موجود.
4-تحمیل فشار های شدید اقتصادی به مردم و صرف تمامی بودجه کشور در جنگ هشت ساله.
این عوامل می باشند.فضای یاس و دل سردی سیاسی وعدم وجود روحیه ی آزادی خواهی و برابری طلبی ازچهار دلیل بالا نشئت می گیرند.جامعه دانشگاهی نیز در این سال ها کاملا راکد و تک صدایی بود.و هیچ صدای اعتراضی از آن بر نمی خاست.اما پس از پیروزی دولت خاتمی در خرداد 76 تا حدودی فضای سیاسی کشور باز تر شد.روشنفکران و سیاسیون منتقد و همچنین دانشجویان به بیان عقاید و نظریات خود پرداختند.اصلاحات در دوران هشت ساله دولت خاتمی سعی بر آن داشت تا رفرم هایی در ساختار اقتصادی و سیاسی کشور ایجاد کند.با پشتوانه ی مردمی که داشت و مذاکره با آمریکا و دخالت جویی دول غربی برای ایجاد تغییرات.اصلاحات دراجرای این پروژه با شکست مواجه شد و نتوانست به خواسته های خود جامه عمل بپوشاند.جریانات لیبرالی و رفرمیستی ماهیتا قادر نیستند تحولی در ساختار ایجاد کنند و در نهایت ایزوله شده و به عقب رانده می شوند.چون توان رویارویی با حکومت های توتالیتر را ندارند و از مواضع خود که البته مواضعی رادیکال هم نیستند و تنها در پی کسب قدرت سیاسی درون ساختار می باشد،پایین می آیند.در طول هشت سال روی کار بودن دولت خاتمی اصلاحات فرصت های زیادی برای بدست گرفتن نبض شرایط و اوضاع سیاسی کشور را داشت،اما هر بار از مواضع خود به خاطر ماهیتش کوتاه آمد.تمام عقب نشینی ها هزینه ی بیشتری را بر این جریان اعمال می نماید. و برای باسازی و بازگشتن به صف اول قدرت سیاسی باید نیرو و توان مضاعفی را صرف کند.در حال حاضر نیز اصلاحات به جریانی مشابه سایر اپوزوسیون لیبرالی داخل کشور مبدل گشته است.جایی در ساختار حاکمیت هم ندارد.البته لیدرهای جریان اصلاحات کاملا از این مساله آگاهند و تمامی تلاش خود را برای بازگشت و دستگیری قدرت سیاسی انجام می دهند.به عنوان نمونه می توان به چالش این جریان بر سر شرکت در انتخابات مجلس نهم اشاره کرد که برآمده از دغدغه حذف از ساختار قدرت است.جنبش دانشجویی نیز پس از هشت سال همگامی با این جریان و پیش بردن خواسته ها آنان به این نتیجه رسید که جریان اصلاحات نمی تواند متحقق کننده خواسته هایشان باشد. اکثریت جنبش دانشجویی خود را از پرچمداری این جریان کنار کشیدند و به قول معروف حنای این دار و دسته اصلاح طلب برایشان رنگی ندارد.اصلاح طلبان برای احیای موقعیت خود در میان جنبش دانشجویی تلاش های فراوانی کردند اما نتوانستند نبض این جنبش را در دست گیرند.این اتفاقات در اواخر دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی صورت گرفت و اصلاحات پایگاه سابق خود را در دانشگاه از دست داد.دولت احمدی نژاد نیز با سر دادن شعارهای پوپولیستی و تخیلی مبنی بر رسیدگی به وضعیت اقشار پایین دست جامعه روی کار آمد.دولت نهم برای اجرای سیاست های داخلی و بین المللی اش بیشتر جریان های سیاسی منتقد داخل را سرکوب نمود و به شکلی فراگیر و در همه ابعاد با اجرای طرح های موسوم به امنیت اخلاقی، انضباطی و اجتماعی، فضای رعب و وحشت ایجاد کرده است.این سیاست ها همگی تلاشی ست برای این که اوضاع از کنترل حاکمیت خارج نشود.اکنون هم دولت احمدی نژاد با چالش های فراوانی در سطح داخلی و بین المللی مواجه است که بحران اقتصاد جهانی، کاهش قیمت نفت،تحریم های اعمال شده از سوی ایالت متحده امریکا و کشورهای غربی و مساله هسته ای نقش به سزایی را در آن ایفا می کنند.
حال پس از ذکر مطالب بالا(البته کاملا خلاصه) که هدف اصلی آن ارایه تاریخچه ای از جنبش چپ در ایران از ابتدا تا کنون و همچنین ترسیم فضای سیاسی حال حاضر بود، سعی بنده بر آن است که بستری را فراهم نمایم تا نشان دهم جنبش چپ دانشجویی چرا و چگونه از دل فضای موجود برآمده است، چه نقدهایی نسبت به جامعه ایران دارد و افق و متدی را که برای فعالیت خود ترسیم نموده چیست.دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب فعالیت جدی خود را از سال 85 آغاز کردند، ناگفته نماند جرقه های این جریان از سال 82 زده شده بود و طی پروسه چند ساله ای خود را به صف نخست جنبش دانشجویی رساند.16 آذر 85 نخستین حضور جدی "داب"(دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب) در عرصه سیاسی بود.و به صورت مشترک با دیگر جریان های دانشجویی برنامه روز دانشجو را برگزار کردند.سپس برگزاری برنامه روز جهانی زن (8 مارس) در همان سال و در دانشگاه تهران بود.اما برنامه مستقل در 13 آذر سال 86 برگزار شد که دستگیری های گسترده ای را در پی داشت.حاکمیت از دو روز قبل از برنامه دستگیری ها را با هدف ممانعت از برگزاری مراسم آغاز نمود ولی از عهده این کار برنیامد.چون توان و ظرفیت داب بیش از آن چیزی بود که تصور می کردند.13 آذر 86 فصل نوینی از مبارزات جنبش چپ در تاریخ ایران پس از انقلاب بود و داب توانست جریان گسترده و فراگیری را در دانشگاه های کشور پی ریزی کند.پس از دستگیری های گسترده در تهران شاهد اعتراضاتی توسط دیگر آزادیخواهان نسبت برخوردهای حاکمیت با دانشجویان داب در تهران بودیم.در امتداد این اقدامات، در شهرستان هایی مانند اصفهان،مشهد، یزد و... دستگیری هایی صورت گرفت.
جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی از دل فضای عینی جامعه و تضادهای اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی سر برآورده است.سرمایه داری رانت خوار جمهوری اسلامی بیش از پیش تضادهای خود را در سال های اخیر آشکار نموده است.بحران اقتصاد جهانی، سیاست های ناکارآمد اقتصادی دولت و عدم توجه دولتمردان به طبقه پرولتاریا، همه و همه، دست به دست هم داده اند تا شرایط وخیمی برای زندگی و معیشت مردم به وجود آورند.طی چند سال اخیر اعتراضات کارگری روندی به شدت افزایشی داشته است.تعداد زیادی از کارخانه ها و شرکت های بزرگ اقتصادی با ورشکستگی و رکود مواجه شده اند و مجبور می شوند که این رکود را با اخراج تعداد زیادی از کارگران جبران نمایند.
همچنین جنبش زنان نیز در چند سال اخیر شروع به فعالیت کرده است و اعتراضات زیادی در سطح جنبش زنان صورت گرفته است.داب هم نقش خود را با برگزاری مراسم روز جهانی زن(در سال 85) به طور موثری ایفا کرده است.زنان در جامعه ما با توجه به خصلت های ذاتی جامعه سرمایه داری و سنت های موجود مورد اجحاف شدیدی قرار گرفته و استثمار شده اند.زنان در محیط کار خود از درجه پایین تری نسبت به مردان برخوردارند،همواره شغل درجه دو و پایین تر را در دست می گیرند و به عنوان نیروی کار ارزان تر در خدمت سرمایه داری قرار می گیرند.خانواده های ایرانی به دلیل ساختارهای سنتی پدرشاهی حاکم زن را مورد ظلم و ستم قرار می دهند.قتل های ناموسی،سنگسارهای حکومتی و عدم آزادی زن در تعیین سرنوشت خود از جمله عواملی ست که زنان در جامعه ما از آن رنج می برند.سرمایه داری و ساختار سنتی حاکمروابط موجود را بازتولید می نماید و بقای خود را در حفظ این روابط و نظام خانواده می داند.زنان در نظام سرمایه داری نه به خاطر هرگونه تعارض منافع بنیادی و مستقیم میان دو جنس، بلکه بر اثر اعمال ستمگری طبقاتی و همراه با آن، نابرابری در مالکیت،استثمار کار و از خود بیگانگی با مردان نابرابر شده اند.این واقعیت از بقایای سقوط کمونیسم ابتدایی و ماقبل تاریخی مورد نظر انگلس در دوران تاریخی سرچشمه می گیرد.درنتیجه راه حل نابرابری های جنسی را باید در نابودی ستمگری طبقاتی یافت.این نابودی از طریق کنش انقلابی یک طبقه مزدبگیر متحد که هم زنان و هم مردان را دربر می گیرد، تحقق پذیر است.هرگونه بسیج مستقیم زنان بر ضد مردان عملی ضد انقلابی ست زیرا این کار طبقه کارگر بالقوه انقلابی را دچار دودستگی می کند.انقلاب طبقه کارگر که نظام طبقاتی را نابود می کند و همه دارایی های اقتصادی را به دارایی های سراسر اجتماع تبدیل می نماید، جامعه را از فرآورده استثمار طبقاتی یعنی نابرابری جنسی نیز رها می سازد.البته ناگفته نماند که درباب مساله زن علاوه بر مسایل اقتصادی عوامل دیگری هم در نابرابری جنسی دخیل اند:جسم انسان، جنسیت و نقش آن در تولید مثل و پرورش فرزندان،خانه داری بدون اجر و مزد، وظایف خانگی نامریی و تغذیه عاطفی.پس ضمن تلاش برای تغییر روابط تولیدی مسلط در جامعه سرمایه داری باید در فراگردی پهن دامنه به بقیه عواملی که در نابربری جنسی نقش عمده ای ایفا می کنند پرداخت و آنها رادر پروسه ای به موازات هم پیش برد.
پس تضادها و نابرابری هایی که در بین طبقه کارگر،زنان و به طور کلی سرمایه داری حاکم بر جامعه وجود دارد، دست به دست هم داده اند تا جریان آزادی خواهی و برابری طلبی از بطن جامعه بیرون آید و با نقد بنیادین فضا و شرایط موجود تلاش کند تا جامعه ای عاری از هرگونه ستمگری طبقاتی بسازد.ایجاد جامعه بی طبقه تنها در گرو پیوند ناگسستنی میان جنبش چپ دانشجویی و سایر جنبش های اجتماعی می باشد و بدون پیوند با آن ها قادر به پیشبرد اهداف خود نمی باشد.دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب در چند سال اخیر هیچگاه از این نکات غافل نمانده اند.و در راستای برقرای ارتباط با سایر جنبش های اجتماعی تجربه های متععدی داشته اند: حضور دانشجویان "داب" در میان تشکل های کارگری، حمایت از سندیکای شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و شرکت در مراسمات روز جهانی کارگر همگی هدفی جز این نداشته که داب برای ایجاد تغییرات بنیادین در جامعه تلاش می کند.و رهایی طبقه ی کارگر از بند اسثمار را زمینه ساز رهایی همه ی بشریت می داند.
حال گریزی به ابتدای بحث می زنم و با توجه به تصویر ارائه شده از جریانات لیبرالی و دولت های روی کار آمده، نگارنده بر این اعتقاد است که سیاست های دولت های مختلف جمهوری اسلامی حول محوری مشخص است."حفظ نظم و ساختار موجود برای حکمفرمایی بر مردم ودر تملک گرفتن زیر بناهای اقتصادی و تولیدی جامعه". دولت خاتمی و احمدی نژاد سیاست های کلان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مشخص و یکسانی داشته و دارند. سیاست های اقتصادی آنها در راستای ادغام در بازار جهانی سرمایه و مطابق با دستور العمل های بانک جهانی بوده است.حذف یارانه ها یکی از سیاست هایی است که دولت خاتمی از عهده اجرای آن بر نیامد و حتی مطرح هم نشد.اما دولت احمدی نزاد با ایجاد فضایی شبه نظامی این سیاست را در مورد مسئله بنزین به اجرا گذاشت . در سال اخیر نیز بحث حذف سایر یارانه ها را مطرح نموده است. که قرار است در پروژه ای چند ساله به انجام برسد . مشکل عدم اجرای ضربتی پروژه ایجاد شوک به جامعه و واهمه حاکمیت از نارضایتی و اعتراضات مردم است. در مورد مسائل فرهنگی و اجتماعی اقتضای دوران ریاست جمهوری خاتمی ایجاب می کرد که آزادی های حداقلی به بعضی جریانات سیاسی؛ دانشجویی و روشنفکری داده شود. و در واقع فضا سرپوشی بود بر جریانات برای سرکوب هر چه بیشتر جریانات منتقد.در حال حاضردر میان جریانات راست دانشجویی طیف هایی به همین احزاب داخل کشور و با توجه به المان هایی که در بالا ذکر شد، پایبندند. معتقند افرادی به مانند خاتمی میتوانند به مطالباتشان جامه عمل بپوشانند.طیف پرو غرب جرایانات لیبرالی هم نقد و تحلیل مشخصی از شرایط موجود نداشته و تنها به یک سر مطالبات خرده بورژوایی اکتفاده نموده اند.راه حل های مختلفی ا در این چند ساله پیش گرفته اند:پیوستن به پروژه انقلاب های مخملی و حمایت تلویحی از حمله نظامی آمریکا به ایران از جمله ان سیاست هاست. انقلابات مخملی در بعضی کشور ها اجرا شد که به شکست انجامید. در کشور ما این پروژه با صحنه سازی های حاکمیت از صحنه به در شد، البته فکر کردن به این سیاست در ایران کاملا ابلهانه و ناشی از عدم درکی صحیح از شرایط جامعه و ساختار قدرت است. پس تنها گزینه ی باقیمانده برای این طیف دخالت گری و یا حمله نظامی آمریکا به ایران است.تا شاید بدین طریق آزادی مدرنیته به ایران صادر شود.این جریان در حال حاضر به صورت نیم بند و با سازش و محافظه کاری به کار خود ادامه می دهد. شرکت یا عدم شرکت در انتخابات بزرگترین دغدغه آنان است شاید دولت جدید فکری به حال شان بکند.
نتیجه گیری بنده در پایان بحث با نظر به تحلیل های گفته شده این است که تنها جنبش چپ دانشجویی و دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب می توانند متحقق کننده خواسته های واقعی ملت ایران باشند . البته با برقرای پیوند با سایر جنبش های اجتماعی این مهم امکان پذیر است.رادیکالیسم تنها راه حل برون رفت از شرایط موجود. رادیکالیسمی که تحلیل مشخص از فضای موجود داشته باشد و به صورت نظام مند و متشکل در راستای حذف تمامی نابرابری ها گام برداد.چون سازش گری در پایان منجر به حذف یا حل شدن در ساختار می شود.
زنده باد آزادی
زنده باد برابری

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

هنر و زيبايي شناسي از ديدگاه نيچه

یادداشت: فردریش ویلهلم نیچه فیلسوف و زبان شناس پرآوازه و شهیر قرن نوزدهم در المان زاده شد. وی فرزند خانواده ای پروتستان بود. شوپنهاور فیلسوف و واگنر موسیقی دان بیشترین تاثیر گذاری ها بر وی داشتند. از تئوری های اساسی او می توان به تئوری خواست قدرت و بازگشت جاودان اشاره نمود. که الهام بخش بسیاری از فیلسوفان پست مدرن بوده و هست.بنیادی ترین تئوری های وی در کتاب های چنین گفت زرتشت، خواست قدرت و غروب بت ها امده است. نیچه درباره ی نوشته هایش چنین می گوید: آن کس که بلد باشد هوای نوشته های مرا تنفس کند، می داند که این هوای بلندی ها، هوایی قوی است. باید برای چنین هوایی ساخته شده باشیم، زیرا در چنین هوایی خطر سرماخوردگی کم نیست. هنرمند ان گونه که من دوست می دارم، آدمی ست که چشم داشت چندانی ندارد: او به راستی دو چیز می خواهد و بس: نان اش و هنر اش- نان اش و پری راه زن اش فردریش نیچه زیبایی شناسی در مفهوم مدرن آن بیشتر به عنوان روشی فلسفی فهمیده می شود که یا فلسفه ی زیبایی شناختی پدیدارهاست(اشیا، کیفیت ها و ارزش ها)، یا فلسفه هنر (خلاقیت، اثر هنری و ادراک هنر)، و یا فلسفه ی نقد هنر، یا سرانجام شیوه ای که از لحاظ فلسفی به طور مشترک در ارتباط با هر سه حوزه است. تاریخ زیبایی شناسی در غرب معمولا با افلاطون آغاز می شود. که آثار این فیلسوف مشحون از تامل نظام مند درباره ی هنر و نظریه کنجکاوانه در زمینه زیبایی است. اصطلاح زیبایی شناسی در اواسط قرن هیجدهم توسط فیلسوف آلمانی الکساندر گوتلیب بایوم گارتن وارد فلسفه شد. زیبایی شناسی در نگاه او یعنی دانش شناخت شفاف و در عین حال آشفته و درهمی که بوسیله ی حواس بدست می آید. کانت، شلینگ و هگل نخستین فیلسوفانی بودند که زیبایی شناسی برای آن ها بخش جدایی ناپذیری از نظام فلسفی شان بود و نظرات مختلفی در این باره داشتند. در درازای زمان مفهوم زیبایی شناسی به عنوان فلسفه ی هنر هر چه بیشتر مورد توجه قرار گرفت.و بیشتر وارد این وادی شد. تامل در زیبایی شناسی و هنر بخش مهمی از فلسفه نیچه را شکل می دهد و تئوری های او بر این پایه پی ریزی شده اند. نیچه در مقام فیلسوف اخلاق ستیز(اخلاقیات مسیحی) ، در پی بازسازی دوباره ی همه ی ارزش ها بر می آید. و تمامی پایه های اخلاقی ای که از زمان سقراط شکل گرفته را در هم می شکند و در فراسوی این اخلاقیات انسانی متفاوت با نگاهی جدید به هستی بنا می کند. هنرمند واقعی از دید او کسی است که هنر را فقط برای هنر می خواهد و در پی یافتن غایتی برای آن نیست. و ابزاری کردن هنر را مستوجب ابتذال( یعنی در بند اخلاق گیر افتادن)، عقیم شدن و بی مایگی آن می داند. او معتقد است که دین، متافیزیک و دانش هیچ کدام نمی توانند حقیقت هستی را بیان کنند. و درک و اساس ما از جهان را نه یک درک واقعی بلکه توهمی بیش نمی داند. جهان در تمامیتش قابل ارزیابی و شناخت نیست پس تمامی این نظر گاه ها به جهان نمی توانند دارای اعتبار باشند. باید توهم های دینی، متافیزیکی و علمی را به دور بریزیم و از دریچه های گوناگون به جهان بنگریم و تنوع آن ها را بپذیریم. حقیقت آن پندارهاییند که از یاد برده ایم که پندارند، استعاره هایی که فرسوده و بی خاصیت شده اند، سکه هایی که نقش آن ها از میان رفته و دیگر نه چونان سکه، بلکه به عنوان فلز به آن ها نگریسته می شود. سرمنشا تمامی تفسیر های ما از هستی چیزی بجز خواست قدرت نیست. بر خلاف گمان فیلسوفان کلاسیک، که تشنگی عقل ناب برای دانایی را عامل شناخت می دانند. قدرت در تلاش و تکاپو برای ارایه چشم انداز هایی تازه از جهان است. هدف خواست قدرت تاکید نهادن بر وجود تناقض ذاتی نهفته در بطن تفکر و زبان است، تا استراتژی آگاهانه برای کنار هم چیدن تفاسیر متناقض. چون تمامی تاویل های ما از جهان بازی های زبانی و روایات شخصی است و برگرفته از توهم و خیال. هنر دریچه ای است که بر خلاف دین، متافیزیک و دانش مدعی بیان حقیقتی خارج از خود نیست. و به ذات توهمی بودن خویش معترف است. در واقع هنر دریچه ای به درون خود باز می کند تا حقیقت را در مورد خودش بیان کند. هنر با اعتراف به ذات توهمی بودن خویش این مسیله را گوشزد می کند که تمامی دریچه های گشوده شده به جهان توهمی و ادراکیات ما ساخته ی ذهن است. و در واقع گونه ای خلق کردن و بر چسب گذاری ست. هنر می کوشد تا با توهم و خیال پردازی فراسوی بی هدفی و پوچی همه ی پدیده ها، دریچه ای نو را برای رهانیدن آدمی از پوچی موجود در جهان هستی باز کند. دریچه ای که بتواند تسکین دهنده ی رنج ها و درد هایی باشد که همواره با زندگی همراهند. و با آفرینش و خلق آثار نو و ارایه جلوه هایی توهمی از پدیده ها زندگی را لذت بخش و زیبا جلوه دهد. همچنین در تکرار ازلی همه ی مناسبات و بازی های موجود در جهان رانه ای باشد همراه با سرشاری نیرو برای رهایی. رهایی از در بند فضیلت های دروغین بودن، از پایبندی به اخلاقیات باژ گونه(اخلاقیات باژ گونه ی مسیحی که در پس و پشت تمامی پدیده ها در پی یافتن غایت است.) و تفسیرات ذهنی محض از هستی.

۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

فردریک انگلس


سوال یک: آیا شما یک کمونیست هستید؟
پاسخ: بله.
سوال دو: هدف کمونیستها چیست؟
پاسخ: سازمان دان جامعه بصورتی که هر عضو آن بتواند در آزادی کامل تمام تواناییی ها و استعدادهای خود را استفاده کند و گسترش بخشد بدون اینکه در این راه شرایط پایه ای آن جامعه را زیر پا گذارد.
سوال سه: چگونه میخواهید به این هدف برسید؟
پاسخ: توسط حذف مالکیت خصوصی و جایگزینی آن با مالکیت اشتراکی.
سوال چهار: مالکیت اشتراکی [مورد نظر] شما بر چه پایه ای قرار دارد؟
پاسخ: اولا، بر توده نیروهای مولده و وسائل معیشت که نتیجه توسعه صنعت، کشاورزی، تجارت و کلنی سازی است، و بر امکاناتی که بکارگیری ماشین، شیمی و دیگر منابع با توسعه بی نهایت شان، در خود نهفته دارد.
ثانیا، بر این واقعیت که در آگاهی یا احساس هر فرد اصول پایه ای معین و غیر قابل انکاری هست که محصول کل توسعه تاریخی است و نیازی به اثبات ندارد.
سوال پنج: این اصول کدام هستند؟
پاسخ: برای مثال هر فرد می کوشد که شاد باشد. شادی هر فرد از شادی همگان جدایی ناپذیر است، و غیره.
سوال شش: از چه راهی میخواهید به مالکیت اشتراکی برسید؟
پاسخ: با روشنگری و متحد کردن پرولتاریا.
سوال هفت: پرولتاریا چیست؟
پاسخ: پرولتاریا آن طبقه ای از جامعه است که منحصرا با اتکاء به کار خود زندگی میکند و نه بر پایه سود ناشی از هیچ نوع سرمایه ای؛ آن طبقه ای که بنا بر این خوشی و بدبختی اش، مرگ و زندگی اش، بستگی به دوره های خوب و بد بیزنس [داد و ستد] ، در یک کلمه بستگی به افت و خیز رقابت دارد.
سوال هشت: پس آیا همیشه پرولتارها وجود نداشته اند؟
پاسخ: خیر. طبقات فقیر و کارگر همیشه وجود داشته اند؛ و آنهایی که کار میکرده اند اغلب همیشه فقیر بودند. ولی پرولتارها همیشه وجود نداشته است، همانطور که رقابت همیشه آزاد نبوده است.
سوال نه: چگونه پرولتاریا سر برآورد؟
پاسخ: پرولتاریا بعنوان نتیجه بکارگیری ماشین ها بوجود آمد که از نیمه قرن گذشته [قرن هژدهم] اختراع شدند و مهمترین آنها عبارتند از: موتور بخار، ماشین ریسندگی و ماشین بافندگی. این ماشینها که خیلی گران بودند و بنابراین تنها در دسترس مردم پولدار بودند، جایگزین کارگران آنزمان شدند. چرا که با به کارگیری ماشین تولید کالاها ارزانتر و سریعتر از آنچه که کارگران آنوقت با چرخهای ریسندگی تکامل نیافته و دستگاه دستی بافندگی خود میتوانستند، ممکن شد. ماشینها به این ترتیب صنعت را تماما به دستان سرمایه داران بزرگ منتقل کرد و مالکیت محدود کارگران آنوقت که عمدتا عبارت از ابزارها و دستگاه دستی بافندگی و غیره بود کاملا بی ارزش شد، چنانکه سرمایه دار صاحب همه چیز شد و برای کارگر چیزی نماند. به این ترتیب سیستم کارخانه ای بوجود آمد. وقتی که کاپیتالیست ها دیدند که این چه مزایایی برایشان دارد آنرا به رشته های دیگر کار نیز بیش از پیش گسترش دادند. آنها کار را بیشتر و بیشتر بین کارگران تقسیم کردند چنانکه کارگرانی که سابقا یک محصول تمام را میساختند، حالا فقط بخشی از آنرا تولید میکردند. کار ساده شده به این ترتیب توانست محصولات را سریعتر و ارزانتر تولید کند و حالا میشد آنرا تقریبا در هر رشته ای که ماشین استفاده بشود، پیدا کرد. بمجرد آنکه هر رشته ای از کار تحت تولید کارخانه ای قرار گرفت، درست مثل مورد ریسندگی و بافندگی، در دستان کاپیتالیست های بزرگ قرار میگرفت و کارگران از آخرین بقایای استقلال خود محروم گشتند. ما تدریجا به وضعیتی رسیده ایم که تقریبا همه رشته های کار تحت سیستم کارخانه ای قرار گرفته اند. این وضعیت بطور روز افزونی طبقه متوسط سابق، بخصوص استادان صنعتگر کوچک، را تماما به وضعیت پیشین کارگران رانده است و دو طبقه جدید که همه طبقات دیگر را می بلعد به وجود آمده است، یعنی:
1) طبقه سرمایه داران بزرگ که در همه کشورهای پیشرفته تقریبا مالکیت انحصاری وسائل معیشت و آن وسائلی که (ماشین ها، کارخانه ها، کارگاهها و غیره) این وسائل معیشت با آن تولید میشوند را در اخیتاز دارند. این طبقه بورژوا یا بورژوازی است.
2) یک طبقه کاملا فاقد مالکیت، که مجبور از فروش کارشان به طبقه اول، بورژوازی، هستند تا در عوض آن بتوانند وسائل معیشت خود را تامین کنند. از آنجا که طرفین این معامله در جریان کار برابر نیستند، بلکه بورژوازی دست بالا دارد، فاقد مالکیت ها مجبور است به شرایط بدی که توسط بورژوازی مقرر میشود تن بدهند. این طبقه، وابسته به بورژوازی، طبقه پرولترها یا پرولتاریا نامیده میشود.
سوال دهم: به چه طریقی پرولتر از برده متمایز میشود؟
پاسخ: برده یکبار برای همیشه فروخته میشود، پرولتر مجبور است خود را بر پایه روز و ساعت بفروشد. برده ملک یک ارباب است و بخاطر همین معیشت اش، هر اندازه محقرانه، تضمین میشود. پرولتر باید گفت که برده کل طبقه سرمایه دار و نه برده یک ارباب است و بنا بر این معیشت تضمین شده ای ندارد. چون کسی کار او را اگر به آن نیاز نداشته باشد، نمی خرد. برده یک شیء بشمار می آید و نه یک عضو جامعه مدنی. پرولتر بعنوان یک شخص، بعنوان یک عضو جامعه مدنی برسمیت شناخته میشود. برده بنابراین ممکن است معیشت بهتری از پرولتر داشته باشد، اما این دومی [پرولتر] در مقام بالاتری از تحول [اجتماعی] قرار گرفته است. برده خود را با تبدیل شدن به یک پرولتر آزاد میکند، یعنی از کل روابط مالکیت صرفا رابطه بردگی را الغاء میکند. پرولتر تنها با الغاء مالکیت بطور کلی میتواند خود را آزاد کند.
سوال یازدهم: به چه طریق پرولتر از سرف [رعیت] متمایز میشود
پاسخ: سرف یک قطعه زمین، یعنی یک وسیله تولید، در اختیار دارد و در عوض آن سهم کمتر یا بیشتری از محصول را باید [به ارباب] برگرداند. پرولتر با ابزار تولیدی کار میکند که به دیگری تعلق دارد که در ازای کار پرولتر بخشی از محصول را، که توسط رقابت تامین میشود، به او میدهد. در مورد سرف، سهم کار کننده توسط کار خود او یعنی توسط خود او تعیین میشود. در مورد پرولتر این سهم توسط رقابت تعیین میشود و بنا براین در وحله اول توسط بورژوازی. سرف معیشت تضمین شده ای دارد، پرولتر فاقد آنست. سرف با بیرون کردن ارباب فئودال و تبدیل شدن به یک مالک و بنابر این وارد شدن به رقابت و ورود به طبقه مالک، طبقه ممتاز، خود را رها میکند. پرولتر با برانداختن مالکیت، رقابت و همه تفاوت های طبقاتی خود را رها میسازد.
سوال دوازدهم: به چه طریق پرولتر از صنعتگر شهری متمایز میشود؟
پاسخ: برخلاف پرولتر، این به اصطلاح صنعتگر شهری که در قرن گذشته هنوز همه جا وجود داشت و هنوز هم اینجا و آنجا دیده میشود، حداکثر یک پرولتر موقتی است. هدف او بدست آوردن سرمایه و استثمار بقیه کارگران است. او اغلب میتواند به این هدف دست پیدا کند، آنجا که هنوز اصناف قرون وسطی وجود داشته باشد، یا آنجا که آزادی ورود به یک رشته منجر به ایجاد سازمان صنایع دستی بر پایه [سیستم] کارخانه و تشدید رقابت نشده باشد. اما بمجرد آنکه سیستم کارخانه ای در صنایع دستی عرضه شود و رقابت تماما پا بگیرد، این چشم انداز تیره میشود و صنعتگر شهری بیش از پیش یک پرولتر میشود. بنا بر این صنعتگر شهری خود را با بورژوا شدن و یا بطور کلی وارد طبقه متوسط شدن آزاد میکند، یا با تبدیل شدن به یک پرولتر در نتیجه رقابت (همانطور که اکنون در اغلب موارد اتفاق می افتد) و پیوستن به جنبش پرولتاریا – یعنی جنبش کم و بیش آگاه کمونیست، آزاد میشود.
سوال سیزده: پس شما باور ندارید که مالکیت اشتراکی در هر زمانی ممکن بوده است؟
پاسخ: خیر. کمونیسم فقط وقتی سربرآورد که ماشین و دیگر اختراعات برافراشتن چشم انداز یک توسعه همه جانبه، یک موجودیت شاد برای همه اعضا جامعه را ممکن کرد. کمونیسم تئوری رهایی است که برای برده ها، سرف ها و صنعتگران شهری ممکن نبود، بلکه فقط برای پرولترها ممکن است و بنا بر این ضرورتا متعلق به قرن نوزدهم است و در هیچ مقطع زمانی پیشتر ممکن نبود.
سوال چهارده: اجازه دهید به سوال ششم برگردیم. آنطور که میخواهید برقراری مالکیت اشتراکی را از طریق روشنگری و متحد کردن پرولتاریا تدارک کنید، آنگاه شما انقلاب را رد میکنید؟
پاسخ: ما نه فقط بر بی ثمر بودن که حتی مضر بودن انواع توطئه گری اعتقاد داریم. ما همچنین آگاه هستیم که انقلابات عامدانه و باری بهرجهت برپا نمی شوند بلکه در همه جا و در همه زمانها آنها نتایج ضروری شرایطی اند که بهیچ وجه به اراده رهبری احزاب منفرد و یا کل طبقات بستگی ندارند. اما ما همچنین می بینیم که تکامل پرولتاریا تقریبا در تمام کشورهای جهان توسط طبقات دارا بزور سرکوب میشود و در نتیجه یک انقلاب توسط مدعیان کمونیستها جبرا تدارک میشود. اگر نهایتا پرولتاریای سرکوب شده به انقلاب روی آورد، آنگاه ما از این امر پرولتاریا با عمل خویش دفاع خواهیم کرد چنانکه اکنون با حرف خود میکنیم.
سوال پانزده: آیا شما قصد دارید که نظم اجتماعی فعلی را با یک ضربت به مالکیت اشتراکی تبدیل کنید؟
پاسخ: ما چنین قصدی نداریم. تحول توده ها را کسی نمی تواند با فرمان انجام دهد. بلکه با تحول در شرایطی تعیین میشود که این توده ها در آن زندگی میکنند، در نتیجه تدریجا بدست خواهد آمد.
سوال شانزده: بنظر شما انتقال از وضع حاضر به مالکیت اشتراکی تحت تاثیر چه خواهد بود؟
پاسخ: اولین و اساسی ترین شرط برای ارائه مالکیت اشتراکی همانا آزادی سیاسی پرولتاریا از طریق یک نهاد دمکراتیک است.
سوال هفده: اولین اقدام شما پس از استقرار دمکراسی چیست؟
پاسخ: تضمین معیشت پرولتاریا.
سوال هجده: چگونه میخواهید این کار را انجام دهید؟
پاسخ: 1). با محدود ساختن مالکیت خصوصی بطریقی که تدریجا شرایط برای انتقال آن به مالکیت اجتماعی آماده میشود، یعنی از طریق مالیات بندی تصاعدی، محدود ساختن حق وراثت به نفع دولت و غیره و غیره.
2). با استخدام کارگران در کارگاهها و کارخانه های ملی و در مستغلات ملی.
3). با آموزش همه بچه ها به خرج دولت.
سوال نوزده: چگونه این نوع از آموزش را در دوره انتقال میخواهید سازمان دهید؟
پاسخ: همه بچه ها بمجرد اینکه مراقبت های اولیه مادرانه امکان دهد، توسط موسسات دولتی مورد آموزش قرار میگیرند.
سوال بیست: آیا برقراری مالکیت اشتراکی با اعلام اشتراک زنان همراه نیست؟
پاسخ: بهیچ وجه. ما تنها وقتی در روابط خصوصی بین زن و مرد یا بطور کلی خانواده دخالت میکنیم که حفظ نهاد [خانواده] موجود مزاحم نظم اجتماعی جدید باشد. بعلاوه، ما بخوبی اطلاع داریم که روابط خانواده در طول تاریخ توسط مناسبات مالکیت و مراحل توسعه اجتماعی تغییر یافته و بنا بر این پایان مالکیت خصوصی نیز مهمترین تاثیر را بر آن خواهد داشت.
سوال بیست و یک: آیا ملیت ها در کمونیسم به حیات خود ادامه میدهند؟
پاسخ: ملیت مردمانی که بر پایه اصول اشتراکی بهم می پیوندند بهمان اندازه توسط این اتحاد برای امتزاج یافتن کنار زده میشود که تفاوت های گوناگون بین اقشار و طبقات از طریق برچیدن پایه همه اینها- مالکیت خصوصی، زوال می یابد.
سوال بیست و دو: آیا کمونیست ها مذاهب موجود را رد میکنند؟
پاسخ: همه مذاهب تاکنون موجود بیان مراحل توسعه تاریخی گروهها یا مردمان منفرد بوده است. اما کمونیسم آن مرحله توسعه تاریخی است که همه مذاهب موجود را زائد میکند و کنار میزند.
به نام و به سفارش کنگره [اول اتحادیه کمونیستها]
خزانه دار: Heide
رئیس: Karl Schill
لندن 9 جون۷ 184