tag:blogger.com,1999:blog-18835626719486474762023-11-15T17:04:21.878+03:30کویوتاز درسهای دانشکده ی جنگ زندگی: آن چه مرا از پای در نیاندازد، قویترم می سازد.Unknownnoreply@blogger.comBlogger14125tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-90358635824258083722009-11-09T20:08:00.002+03:302009-11-09T20:14:13.417+03:30ماتریالیسم دیالکتیک، فلسفهی انقلابی<div dir="rtl" align="right">ماتریالیسم دیالکتیک فلسفه ای است که هدف تفسیر گری جهان را کنار گذاشته و تغییر را در مرکزیت خویش قرار می دهد. فلسفه پیشا مارکسیستی به سوژه موقعیت محوری معرفت شناسانه داده و آگاهی را امری خود انگیخته و سوبژکتیو می داند. </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"><span style="color:#cc0000;"><a href="http://zoghalmag.com/zoghal/index.php?option=com_content&task=view&id=160&Itemid=226">در سایت مجله الکترونیکی زغال ببینید.</a></span></div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-77064482892723454262009-09-26T15:32:00.000+03:302009-09-26T15:38:17.164+03:30توپولوژی شهودی گامی در جهت تعمیق مفاهیم<div dir="rtl" style="text-align: right;">برای ورود به موضوع توجه شما را به سئوال ذیل معطوف می نمایم. چرا لاکان رابطه آدمی را با مطلوب گمشده به پیچهای مدور تشبیه می نماید؟ با توجه به شکل می بینیم که پیچهی مدور به تیوپ دوچرخه شباهت دارد و نشان میدهد که نفس برزخی مدام در حال جنبش است. در پیچه دو نوع حرکت متفاوت (الف) و (ب) مطابق شکل وجود دارد. جست و جوی مطلوبات مختلف را از سوی نفس برزخی می توان به حرکت مدور پیچه (الف) تشبیه کرد. اما این حرکت مدور پیرامون محیط استوانه ای ما را از حرکت اصلی (ب) به حول سوراخ مرکزی (مطلوب گمشده) غافل می کند. به عبارت دیگر تمنای هر مطلوبی لاجرم به آرزومندی اصلی نسبت به مطلوب گمشده باز می گردد.<br /><br /><a href="http://zoghalmag.com/zoghal/index.php?option=com_content&task=view&id=155&Itemid=226"><span style="color: rgb(255, 0, 0);">در سایت مجله الکترونیکی زغال ببینید.</span></a><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-53721360742466549912009-06-23T16:44:00.002+04:302009-06-23T16:51:06.430+04:30پژوهشگر رادیکال<div dir="rtl" style="text-align: right;"><div style="text-align: justify;">پیمایش در تحقیقات اجتماعی به روشی اطلاق می شود که پژوهشگر در بستری پروبلماتیک به جمع آوری داده ها پرداخته و با ایجاد ماتریسی از داده ها در پی کشف روابط علت و معلولی پدیده ها برمی آید. نظر سنجی، مصاحبه و مشاهده از جمله تکنیک های تحقیق پیمایشی می باشند. و مختصرا این که تحقیق پیمایشی روشی است برای تحلیل داده های منتسب به مواردی مشخص. هدف ما در این جا بررسی پیمایش از منظری انتقادی است.<br /></div><div style="text-align: left;">در سایت <a href="http://www.mindmotor.org/mind/?p=1234">mindmotor.org</a> ببینید.<br /></div></div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-26423058666078909452009-05-29T03:35:00.000+04:302009-05-29T03:39:51.907+04:30انتخابات دهم، آری یا خیر<div dir="rtl" style="text-align: right;"><a href="http://azady-barabary.org/200905272750/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D9%87%D9%85%D8%8C-%D8%A2%D8%B1%DB%8C-%DB%8C%D8%A7-%D8%AE%DB%8C%D8%B1.html">دور دهم انتخابات ریاست جمهوری در حالی برگزار می شود که از بین چهارصد نفری که برای کاندیداتوری ثبت نام نمودند چهار نفر از سیستم فیلترینگ حاکمیت...<br /></a><div style="text-align: center;"><a href="http://azady-barabary.org/200905272750/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D9%87%D9%85%D8%8C-%D8%A2%D8%B1%DB%8C-%DB%8C%D8%A7-%D8%AE%DB%8C%D8%B1.html">در سایت آزادی برابری منتشر شد.</a><br /></div></div>Unknownnoreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-5748664773940636552009-05-23T01:40:00.002+04:302009-05-23T01:47:54.202+04:30جمعبندی سه ساله: تحلیلی از گذشته و رویکردی به آینده<div style="text-align: center; color: rgb(204, 0, 0);font-family:arial;"><span style="font-size:180%;"><br /><br /><a style="font-weight: bold;" href="http://tinylink.com/?RWWBIcudVB">جمعبندی سه ساله: تحلیلی از گذشته و رویکردی به آینده</a><br /></span></div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-26954358949722617922009-05-21T17:08:00.001+04:302009-05-21T17:11:34.503+04:30پیمایش در تحقیقات اجتماعی از منظری انتقادی<div dir="rtl" style="text-align: right;">پیمایش در تحقیقات اجتماعی به روشی اطلااق می شود که پژوهشگر در بستری پروبلماتیک به جمع آوری داده ها می پردازد. و با ایجاد ماتریسی از داده ها در پی کشف روابط علت و معلولی پدیده ها برمی آید. نظر سنجی، مصاحبه و مشاهده از جمله تکنیک های تحقیق پیمایشی می باشند. و مختصرا این که تحقیق پیمایشی روشی است برای تحلیل داده های منتسب به مواردی مشخص.<br />هدف ما در این جا بررسی پیمایش از منظری انتقادی است.<br />لوکاچ در تاریخ و آگاهی طبقاتی مفهوم آگاهی ممکن را این گونه تعریف می کند: آگاهی یی که با نقش یک طبقه در فرایند تولید انطباق عقلانی دارد و میدان دید اجتماعی طبقه را مشخص می نماید و همچنین این که آگاهی ممکن بیشینه آگاهی ممکن طبقات اجتماعی می باشد. حال توجه شما را به این مثال معطوف می نمایم. "بررسی میزان شرکت در انتخابات طبقه کارگر در یک شهر مشخص". اولین کاری که انجام می دهیم انتخاب نمونه مناسب است. سپس به جمع آوری داده ها پرداخته و نتایج خود را ارائه می کنیم. ما در یک برهه ی تاریخی خاص به جمع آوری داده ها می پردازیم و سعی کرده که نقش پارامترهای مخل را کمرنگ کنیم. طبقه کارگر در شرایط خاص تاریخی موضعی مشخص نسبت به مسائل جامعه دارد. و دیدگاه های خویش را در پرسشنامه منعکس مینماید. با تغییر شرایط و گذشت زمان و با توجه به نقش تبلیغات و رسانه ها و سایر کلک های بورژوازی در دیدگاه ها تجدید نظر صورت می گیرد. و به احتمال زیاد نظرسنجی مجدد نتایجی متفاوت از سری پیشین دارد. در واقع ما به بررسی آگاهی واقعی طبقه کارگر در این کار می پردازیم و رای خاصی در باب آگاهی ممکن نمی توانیم صادر کنیم. هدف جامعه شناس مارکسیست تلاشی است در راستای پیروزی طبقه کارگر و تبیین مواردی که برای طبقه کارگر رهایی بخش بوده و بدان طریق می تواند مناسبات پیشین کا و سرمایه را منحل سازد. جامعه شناسی پوزیتیویستی و بورژوایی هدف اش صرف بررسی آگاهی واقعی بوده تا بدین طریق ساختار سرمایه دارانه را حفظ نماید. آگاهی ممکن تنها زمانی میتواند از جایگاه خویش فراروی نماید که ساختار زیسته ی موجود را در هم شکسته و تغیییر در مناسبات و شیوه های تولید ایجاد کند. واقعیتی که باید در روند کار پژوهشی کشف شده و تبیین شود آگاهی ممکن است و نه آگاهی واقعی. بورژوازی با شیوه ی پژوهشی مد نظرش سعی می کند که ایدئولوژی مشخصی را به طبقات اجتماعی تزیق نماید. و تلاشی در راستای کشف واقعیات اجتماعی انجام نمی دهد. ایدئولوژی های مسلط همواره از ابزارهای مختلف کمک می گیرند تا جلوی طغیان پرولتاریا را بگیرند. اگر ما داده های مشخص در موردی خاص داشته باشیم این توان را پیدا کرده که به پیش بینی میزان رشد اگاهی پرداخته و با برنامه ریزی مشخص در روند اگاهی بخشی طبقه کارگر اختلال ایجاد نماییم. حتی در سایر زمینه ها و طبقات نیز بورژوازی از این شیوه ها کمک می گیرد. نمونه آن در جامعه ما وجود دارد. پژوهشگری به بررسی میزان شرکت افراد در مساجد می پردازد و نتیجه خود را به شکل غرور آفرینی اعلام می کند که اکثریت مردم در مساجد برای اقامه نماز جماعت حضور پیدا می کنند. این نظرسنجی بدون در نظر گرفتن نقش رسانه های تبلیغاتی مذهبی صورت می گیرد و به شکل ابزاری سرکوبگر به ملت خورانده میشود و باوری مبنی بر مشارکت همه در این امر در مردم شکل می گیرد. چه بسا ممکن است اجبار هم در کار باشد و توده مردم جرات ابراز نظرات مستقل خود را نداشته باشند. پژوهشگر مارکسیست باید به بررسی عوامل در شرایط خاص تاریخی پرداخته و به افشا گری در رابطه با سرپوش های ایدئولوژیک طبقه حاکمه بپردازد. نه این که موجبات تحکم بیش از پیش سرپوش ها را فراهم نماید. پژوهشگررادیکال کسی است که میدان دید اجتماعی پرولتاریا را افزایش میدهد و بینشی به وی می دهد تا از موقعیت طبقاتی اش فراروی نماید. یا به عبارتی دیگر بیشینه آگاهی اش را توسعه می بخشد. تا بتواند ساختار موجود را در هم شکند.<br />تحقیق پیمایشی ابزاری است که بیشتر در دست جامعه شناسان مکتب کارکرد گرایی قرار دارد که اساسا متدولوژی حاکم بر تفکر آنان لیبرالی بوده و تاکید بر حفظ ساختار های موجود جامعه را دارند. کنش افراد و میزان تاثیر گذاریشان در بین جامعه شناسان این مکتب نقشی ندارد و ساختارها هستند که به عمل انسانی جهت می بخشند. جامعه شناس مارکسیست فرد را در طبقه اجتماعی اش قرار داده و با تاکید بر تاثیر متقابل فرد و اجتماع و پیوند دیالکتیک شان و مد نظر قرار دادن شرایط تاریخی کلیتی منسجم ارائه می دهد که به پیشبرد منافع طبقه کارگر کمک می نماید. <br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-15099786343650347742009-05-17T17:01:00.000+04:302009-05-17T17:03:45.829+04:30سوژه ی دکارتی در روند تکامل فلسفه<div dir="rtl" style="text-align: right;"><br />پاره ی یکم<br />گزاره ی "می اندیشم پس هستم " دکارت را می توان در حکم درهم شکننده ی پایه های فلسفه ی مدرسی و قبل از آن دانست. دریچه ی تازه ای که دکارت بر روی انسان و فلسفه ی جدید بازنمود و با تکیه بر فعل شناسایی به مثابه بنیاد شناخت انتولوژیک موجبات پیشرفت بشر در زمینه های علم و فلسفه را فراهم کرد. تلاش در جهت یافتن گزاره ای یقینی که به کمک ان بتواند تعمیم قضایا را بر محور آن استوار کند. برای اولین بار انسان در راس محورهای شناخت هستی قرار می گیرد و اندیشه اش توان پاسخگویی به سوالات هستی را می یابد. البته به زعم دکارت ان اتفاق رخ می دهد و در درستی آن چالش های زیادی در بین فلاسفه راه افتاد. در هر صورت دکارت این جسارت را به انسان بخشید تا بتواند فعالانه تر در پی تسلط بر طبیعت و جهان بر آید. روش دکارت در زمینه ی علوم تحصلی کاملا کارساز می افتد. متودولوژی گام به گام برخورد کردن به مسائل و کمک گرفتن از استقرا را چنانچه در مورد علوم طبیعی به کار بندیم به نتایج قابل توجه ای می توان رسید. پیشرفت درخشان علمی بشر در آن دوران ماحصل روش دکارتی می باشد. پر واضح است که انقلاب های علمی قرون هفده و هیجده بشر را تا حد زیادی جلو انداخت و موجبات ظهور انقلاب صنعتی در غرب را فراهم نمود. حال سعی میکنیم به شیوهای مجادله آمیز با این قضیه برخورد کرده و زوایای پنهان آن را آشکار کنیو. برای ورود به موضوع از پارادایم های حاکم بر هندسه اقلیدسی شروع می کنیم. در هندسه اقلیدسی یک سری اصول مسلم پنداشته شده و سایر قضایا بر مبنای آن به اثبات میرسد. حقیقت بودن و درستی این اصول از کجا می آید؟ بر اساس مشاهده در احوال طبیعت و مناسبات حاکم بر ان اصول ساخته می شوند. اصول بوسیله ی حواس ما ادراک شده و سپس به کمک قوه تعقل صورت بندی شده و انسجام می یابند. ابتدا به ساکن تصور ماست که حقایق را مسلم مسازد. حال سوال مطرح میشود : آیا در "می اندشم پس هستم" می توان به طور قطعی گفت که امر متصور شده حتما اندیشه است و فعل دیگری در کار نیست؟ نیچه در فراسوی نیک و بد به این موضوع اشاره می کند و اشکال را در استنتاج یقین از فعلی می بیبیند که در رخ دادنش جای شک و شبهه است. من دکارتی با قیاس حالت کنونی با سایر حالات درونی به این نتیجه می رسد که اندیشه می کند. شاید احساس هم دخالت گری کرده و صرف شناسایی در کار نبوده است. از کجا می خواهیم درستی مساله را تشخیص دهیم. پس به نظر نیچه ما یقین بیواسطه را نمی توانیم از دل این استدلال بیرون بکشیم.<br />سوال دیگر آیا فعل شناسایی می توان بنیاد شناخت هستی قرار گیرد؟ هستی بیکرانه است. شاید تا موقعی که بشر قائل به کرانمندی هستی بود اثبات وجود خدا نیز به کمک برهان علت و معلولی کاری ساده تر بود و یا لااقل دیگر سد معرفتی بالا را پیش روی خویش نمی دید. چون فرض خداوند نمی تواند بیکرانگی را که مفهومی خارج از تصور است را پوشش داده و در ید قدرت خود قرار دهد. خدا بسیط است و هستی بیکرانه. اما باز این سوال باقی می ماند که چگونه بیکرانگی را پوشش دهیم. ساختار علت و معلولی حاکم قادر نیست به سوال فوق جواب دهد. در این جا است که به درستی اسپینوزا جوهر واحدی برای هستی قائل می شود. جوهر آن چیزی است که در خود فی نفسه هست، با خود ادراک می شود، یعنی چنان چیزی که مفهوم آن در تصور به مفهوم دیگری نیازمند نیست. و به طور کلی" جوهر علت خود است". فعل شناسایی تحت لوای ساختار علت و معلولی می خواهد به شناسایی راز هستی بپردازد. اما نظام علت و معلول تنها در دایره ی این جهانی درست کار می کند و به طور یقینی نمی توان این ساختار را در خارج از دایره ی این جهانی به کار برد. بر اساس باور دکارتی سوژه شناسا همواره درگیر عمل و فعالیت بر روی ابژه ها است.اما سوژه جایی به تکاپو می افتد که در جریان عمل منفعتی را کسب نماید. در واقع واقعیت بیرونی نقش تعیین کننده ای در کنش سوژه دارد. دکارت برای جست و جوی یقین به جای آن که از واقعیت بیرونی آغاز کند و همچنین به تایید این یقین از راه فعل انسانی برسد. بنیاد یقینی را در اندیشه جستجو می کرد و تاکید داشت از راه یقین سوبژکتیو به یقین ابژکتیو برسد. تاکید بر سوژه به معنای گسست پیوندهای موجود فرد از یک سو و اجتماع و دنیا از سوی دیگر است. زیرا در جایی که هر فرد به نحوی خود فرمان،مستقل و بدون هیچ واسطه ای با دیگران درباره ی آن چه درست، خوب و یا زیباست، تصمیم می گیرد. دیگر جایی برای کل فراتر از او، برای دنیا وجود ندارد. در این حال دنیا و اجتماع انسانی به واقعیت بیرونی، تجزیه گشته و تقسیم شده ای مبدل می گردند که می توان آن ها را مشاهده و نظاره کرد و در نهایت به بررسی علمی قانین شان پرداخت. اما هیچ رابطه ی انسانی و زنده ای با ذهن انسان ندارند.<br />متدولوژی حاکم بر علوم تحصلی این گونه است که با واقیت های بیرونی به مثابه ابژه های صرف برخورد می کند اما در برخورد با وقایع انسانی ما با مفاهیم سر و کار داریم که در پیوند دیالکتیکی به ذهن انسان قرار دارند. مارکس در تز دوم در باره فویرباخ مساله تقابل انیشه بشر با حقیقت عینی را شرح می دهد: " این مساله که آیا اندشه بشر می تواند به حقیقت عینی دست یابد یا نه، مساله ای نظری نیست، بلکه مساله ای عملی است. در کردار است که انسان باید حقیقت، یعنی واقیت، توان و سرشت این جهانی اندیشه اش را اثبات کند. مناقشه درباره ی واقعیت یا بی واقعیتی اندیشه ی جدا از کردار مساله ای صرفا مدرسی است." در این تز مساله بر سر معیار حقیقت می باشد. حقیقت اندیشه در توانایی دگرگون سازی دنیای اجتماعی و طبیعی است.<br />سوژه در روند تحول خویش در تاریخ فلسفه دستخوش فراز و نشیب های زیادی گردیده است و مساله معرفت همواره برای فیلسوفان در جایگاه اصلی قرار داشته است. از دکارت تا هگل فاعل فردی نقش محوری را داشته است. اما سوژه ی هگلی به یک سوژه ی فرا فردی مبدل گردید. و نقش مارکس نیز این بود که به فاعل فرافردی جایگاه علمی و اثباتی بخشیده است. همچنین تاثیر مناسبات اقتصادی، سیاسی و فکری را پر رنگ نمود. مارکس در واقع آغاز گر فصل جدیدی در فلسفه جهانی است که پیوند دیالکتیکی میا سوژه و ابژه را برقرار می کند.و به قول مارکس فلاسفه تا کنون جهان را به شکلی تفسیر نموده اند اما زین پس مساله بر سر دگرگونی جهان می باشد. <br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-78242996530732627242009-03-15T16:02:00.003+03:302009-03-15T16:12:39.032+03:30واكاوي جدال سوژه و ابژه از نظرگاه كانت<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://dashh.typepad.com/ilife/images/2007/05/23/janus_2.gif"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: left; cursor: pointer; width: 216px; height: 237px;" src="http://dashh.typepad.com/ilife/images/2007/05/23/janus_2.gif" alt="" border="0" /></a><br /><div style="text-align: justify;">در اين مقاله سعي ما بر آن است كه بر اساس شواهد تاريخي و علمي به بررسي يكي از يافته هاي اساسي و مهم امانويل كانت پرداخته و هر چه بيشتر آن را موشكافي كرده و مورد واكاوي قرار دهيم. كانت در نقد خرد ناب نقش فعال و خلاقيت شناسنده(عاقل) را در بازسازي واقعيت بيروني درك كرده، و هدف انسان يا عاقل شناسنده را بيشتر در چيره شدن و مهار كردن چيزها مي داند. يعني در واقع عامل شناسنده يا عاقل مي خواهد بر محيط و چيزها مسلط شود و هدف اصلي اش همين است. همچنين بايد اين نكته را نيز گوشزد كرد كه عامل شناسنده يا عاقل، تا زماني كه چيزها در جريان عمل درست كار كنند تلاشي براي شناسايي چيزها و شناختن صفات و ويژگي هاي آن ها انجام نمي دهد و اگر هم در اين ميان تلاشي انجام دهد براي درست تر كار كردن چيزها است.<br />حال سعي مي كنيم به دو سوال اساسي در باب اين تئوري پاسخ گوييم. 1- عامل شناسنده يا عاقل چگونه به اين ويژگي دست يافت تا بتواند چيزهاي جهان را مورد شناسايي قرار دهد. 2- نقش واقعيت بيروني در دستيابي عامل شناسنده به ويژگي مورد نظر چه بوده است. براي پاسخ به سئوال اول از شواهد تاريخي، كاوش هاي باستان شناسي و ساختار فيزيولوژيك مغز كمك مي گيريم. پاسخ ما بر پايه ي نظريه جوليان جينز در باب ذهن انسان است. انسان در مرحله اي از تاريخ(يعني تقريبا از 2000 سال پيش به قبل) فاقد آگاهي بوده يا به عبارت ديگر عامل شناسنده يا عاقل نقشي در شناسايي چيز هاي جهان نداشته و تمامي داده هاي ذهن انسان و فعاليت او ناشي از ارائه فراميني بوده كه توسط خدايان بدو ابلاغ مي شده است. انسان متعلق به اين دوره را انسان با ذهن دو جايگاهي مي ناميم. از مشخصه هاي اساسي ذهن دو جايگاهي تمركز فعاليت ذهن بر روي نيمكره راست مغز است كه بر خلاف او انسان داراي آگاهي تقريبا 90 درصد نيمكره ي راستش كاركردي ندارد.انسان اين دوره فاقد قدرتي به نام آگاهي بوده و تمامي فعاليت هايش معطوف به نداهاي توهمي صادر شده توسط خدايان بوده است. كه اين خدايان در ابتدا به صورت خانوادگي و شخصي بوده و در گذر زمان متكامل تر شدند. كاوش هاي باستان شناسي نشان داده كه هر خانواده خداهايي به صورت شخصي در مكاني خاص از خانه خود داشته است. همچنين خدايان به هيچ نحو " زاييده ي خيال" كسي نبودند. آن ها اراده ي انسان بودند، آن ها دستگاه عصبي انسان ، احتمالا نيمكره ي راست او را اشغال كردند، و از صنايع تجربي هشدار دهنده و فرضي، اين تجربه را به شكل گفتار روشن منتقل كرده كه سپس به انسان مي گفتند چه بكند. اين گفتار از درون شنيده غالبا لازم بود. منسوب باشد به جسد مرده سرداري يا جسم تذهيب شده ي مجسمه اي با چشمان جواهر نشان در خانه ي مقدسش. بررسي هاي نشان داده بر روي بيماران اسكيزو فرنيك نيز مويد وجود چنين خاصيتي در ذهن انسان مي باشد. بيماران اسكيزوفرنيك نداهايي را به صورت آشفته و گاه به صورت واضح دريافت كرده و داراي توهمات شنيداري نيز مي باشند. تحقيقات درباره انسان هاي معمولي نيز بوسيله ي فعال سازي سمت راست مغز و ايجاد شوك به اين قسمت مغز نيز به درستي تئوري ما كمك مي كند. تصور انسان با ذهن دوجايگاهي كه قادر به فريب دادن انساني ديگر نيست و در واقع فاقد من تمثيلي (يكي از مهم ترين مشخصه هاي دنياي استعاري عبارتست از استعاره اي كه از خودمان داريم، يعني من تمثيلي كه مي تواند به شيوه ي نيابتي در تخيل ما جابه جا شود" شركت كند" و دست به كارهايي بزند كه ما در عمل آن ها را انجام نمي دهيم. براي مثال اگر در حالي كه در جنگل قدم مي زنيم بر سر دوراهي برسيم، و بدانيم كه يكي از مسيرها پس از پيچ وخم هاي بيشتري ما را به مقصد مي رساند مي توانيم مسير طولاني تر را با من تمثيلي خود در ذهن بپيماييم و ببينيم آيا چشم اندازها و بركه هاي مسير طولاني تر ارزش انتخاب آن را دارد. بدون آگاهي و همراهي با نيابت من تمثيلي ما توان انجام دادن چنين كاري را نمي توانيم داشته باشيم. شايد تا حدودي دور از ذهن باشد، اما شواهد تقريبا حاكي از وجود چنين انساني است. تحقيقات در مورد نوشته هاي اين دوره و بقاياي نوشتاري به جا مانده نيز اين امر را نشان مي دهد . نوشته ها معمولا به صورت فرامين و دستور هاي خدايان است كه به شخص ابلاغ شده و ردپايي از فكر كردن در آن ها يافت نمي شود. براي ملموس تر شدن بحث درخواست مي كنم توجه خود را به مواقعي معطوف كنيد كه در تنهايي خويش به خيال پردازي و رويا مي پردازيد. به گذشته، آينده و آرزوهايي كه دوست داريد به وقوع بپيوندد، فكر مي كنيد. ودر مخيله خود تمامي راه ها را براي فريب دادن يك شخص بررسي مي كنيد. اين مشخصه ها همگي براي انسان داراي آگاهي قابل تعريف است. احتمالا در دوران دو جايگاهي آرامش و امنيت بيشتري وجود داشته و انسان ها براي تقابل و درگيري دليلي نمي يافتند و تنها مطابق فرامين خدايان خود عمل مي كرده اند. در دوران دوجايگاهي، ذهن دوجايگاهي بود كه كنترل اجتماعي را داشت نه ترس، يا سركوب يا حتي قانون، هيچ جاه طلبي شخصي، هيچ دشمني شخصي، و هيچ ناكامي شخصي و هيچ چيز شخصي وجود نداشت، چون انسان هاي دو جايگاهي نه آگاهي داشتند و نه من تمثيلي كه با آن شخصي شوند. تمام ابتكار عمل نداي خدايان بود.<br />حال كه به توصيف ويژگي هاي انسان با ذهن دوجايگاهي پرداختيم دلايلي را براي گذار انسان از مرحله ي دوجايگاهي به مرحله ي آگاهي ذكر مي كنيم. اجازه بدهيد به ملاقات دو فرد از دو فرهنگ دوجايگاهي متفاوت توجه كنيم. بگذاريد تصور كنيم كه آن ها زبان يكديگر را نمي دانند و در تملك خدايان متفاوت هستند. كمبود دارايي هاي نسبي انسان باعث مي شد كه انسان ها براي تامين نيازهاي خود به مبادله كالا بپردازند، و اين دستورات سرچشمه اي جز فرامين خدايان ندارد. اما نداهاي جنگ افروزانه ي خدايان سبب درگيري و جنگ بين افراد مي شد. قتل عام و كشتار انسان هاي با دو فرهنگ متفاوت باعث افزايش استرس شده و نقش بازدارندگي را در تقابل دوباره ي آن ها و پيروي از نداهاي خدايان ايفا مي كرد. پيدايش نوشتار و تبديل فرامين خدايان به متون حك شده بر روي لوحه ها نيز نقش فرامين و نداهاي توهمي خدايان را كم رنگ تر كرد و بدين طريق توجه انسان ها بيشتر به پيروي از فرامين نوشتاري معطوف شد تا پيروي از نداهاي توهمي خدايان. در قسمت هاي قبل اشاره اي به فريبكاري به مثابه يكي از مشخصه هاي انسان داراي آگاهي داشتيم. فريبكاري براي انسان دوجايگاهي راهي براي فرار از كشته شدن توسط انسان هاي قبايل ديگر بود. و حفظ جان خود بوسيله ي سرپيچي از فرامين خدايان. پس سرپيچي در طول زمان نقش فزاينده اي را در فروپاشي ذهن دوجايگاهي داشت. همچنين يك سري مكانيسم هاي استعاري نيز نقش مهمي در فروپاشي ذهن دوجايگاهي و گذار به مرحله ي آگاهي داشت. استعاره در كلي ترين مفهوم آن عبارتست از به كار بردن كلمه اي براي چيزي به منظور توصيف چيز ديكري سبس نوعي شباهت بين آن ها و يا ميان روابط شان با چيزهاي ديگر. بايد متذكر شد كه تعريف ما از استعاره نسبت به تعريفي كه در ادبيات از استعاره مي شود اندكي متفاوت و كلي تر است. نقش معمولي استعاره عبارتست از تمايل به نام گذاري جنبه ي خاص از چيزي يا توصيف چيزي كه براي آن كلمه اي وجود ندارد. چيزي كه بايد نام گذاري، توصيف،بيان و يا از لحاظ واژگاني گسترده شود، و به كمك چيزي شبيه تر و آشنا تر روي موضوع عمل كنيم. تولد استعاره به مثابه روشي براي استفاده از خفايا و وازگان زبان است تا از تمام ظرفيت هاي موجود زبان استفاده شود.بحث پيرامون استعاره و نقش آن در فروپاشي ذهن دو جايگاهي بحثي گسترده و از حوصله كار ما خارج است. هدف ما فقط اشاره به اين موضوع به خاطر نقش مهم آن در تولد آگاهي بود. حال كه به ديرين شناسي آگاهي و روند تكامل انسان از مرحله ي ذهن دوجايگاهي به مرحله ي آگاهي سوبژكتيو پرداختيم، و پاره اي دلايل را براي گذار انسان برشمرديم. به سئوال دوم خود در ابتداي مقاله بازمي گرديم. با توجه به تفاصيل و توضيحات شايد روشن شده باشد كه واقعيت هاي بيروني باعث بوجود آمدن آگاهي در انسان شده اند. و اين سنت قديمي فلسفه درهم شكسته شد كه ما به وسيله ي ذهن خود به شناسايي ذهن ديگران مي پردازيم، و اين ذهن ديگران و رفتارهاي آن ها سبب آگاهي ما شده است. همچنين اين ديدگاه كه آگاهي با تولد زبان بوجود آمده نيز درهم شكسته شد. فلسف ي قرن بيستم توجه خود را بيشتر معطوف به زبان و بازي هاي زباني كرده و عامل اساسي در شناسايي واقعيت بيروني(ابژه) را زبان و استعاره هاي موجود در آن مي داند. اما بر اساس نظريه مطرح شده در بحث ما و تحقيقات موجود تولد زبان به مراحل پيش از آگاهي برمي گردد. و تولد زبان مقارن با تولد آگاهي نبوده، بلكه فقط استعاره هاي زباني به عنوان يكي از عوامل تاثيرگذار در بوجود آمدن آگاهي بوده است.<br /><br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-29894999373067649642009-03-13T20:05:00.001+03:302009-03-13T20:07:25.344+03:30ناسیونالیسم، بازگشت به بربریت<div style="text-align: justify;">انقلاب مشروطه آغازگاه جنبش های اجتماعی مدرن در ایران بوده است. پس از ان نیز جریانات زیادی در این راستا گام نهاده اند. هر کدام به شکلی و با توجه به ایدئولوژی مورد نظر خود سعی کرده اند که به شناسایی ریشه های عقب ماندگی جامعه ی ایرانی بپردازند. مسئله مهم فهم و شناسایی آفت ها و تضادهای جامعه است ،که باید راه حل مناسب برایش انتخاب شود. حال می خواهیم ببینیم جنبش های ناسیونالیستی چگونه به سراغ بحرانهای جامعه می روند و چه نقدی نسبت به ساختار موجود دارند. مسائل اقتصادی و ایجاد رفاه دغدغه ی اصلی این جریانهاست. بورزوازی انحصاری و تمامیت خواه جمهوری اسلامی، استثمار را به شکل فراگیر در سراسر کشور پیاده کرده است. بنگاههای اقتصادی و شرکتهای بزرگ همگی در اختیار قشر تمامیت خواه قرار دارند. و افراد جدا افتاده از دستگاه حاکمه فرصت دستیابی به شاهرگهای اقتصادی را ندارند. تمامی این جدلها و کشمکش ها صرفا ماهیت طبقاتی داشته و این هم به عنوان اصلی ترین مسئله همواره جزء اصلی جریانات ناسیونالیستی بوده و می باشد. مشکل این جریانات و به نظر من غیر انسانی و ضد کارگری بودن آن از آنجا نشات می گیرد که اگر مشکل اقتصادی است پس چرا راه حل را در گونه ای بازگشت به بربریت و کشیدن حصاری به دور خویش می دانند. و تفکیک قومیتی را تنها راه برون رفت از شرایط فعلی تلقی می کنند. جریانات ناسیونالیستی زاده ی جامعه ی سرمایه داری می باشند و روابط حاکم بر جامعه آنان را باز تولید می نماید. فدرالیسم و جدایی طلبی ماهیت یکسان دارند و در واقه گونه ای جزیره ای کردن جوامع می باشند. کشیدن حصاری بدور خویش و تاکید بر نژاد و قومیت در درون ساختار سرمایه دارانه دوباره همان دغدغه ها و مسائلی را که عامل اعتقاد به راه حل جدایی و فدرالیسم بوده را در درون خویش به همراه دارد. طبقه ی حاکمه ای ایجاد می شود و همان ساختارهای طبقاتی را بازتولید می نماید. منفعت انسانی و دستیابی به جامعه ی آزاد و برابر در درون این شکل تفکیک یافته ی جامعه ی سرمایه داری نه تنها استقرار پیدا نمی کند بلکه هر چه بیشتر در جهت از همگسیختگی و نا بسامانی جوامع پیش می رود. چون هر یک از جوامع در پی تامین منافع اقتصادی خود بوده و هستند. تعارضها در درون چنین نظامهایی سر بر می آورند. کشورهای قدرتمند سرمایه داری نیز در راستای استثمار هر چه بیشتر این جوامع به جنبش های ملی و قومیتی بها داده و آنان را به جدایی ترغیب می کنند. چون در شرایط درگیری و نزاعهای بر سر جدایی و یا استقرار فدرالیسم نیازهای اقتصادیشان هر چه بیشتر برآورده می شود.<br />حال سعی می کنیم با تفصیل بیشتر در مورد ناسیونالیسم "کرد" به صورت مجزا صحبت کنیم. جریان ناسیونالیسم کرد واجد سابقه ی طولانی و در حدود نیم قرن می باشد که تلاشهای فراوانی نیز برای ایجاد دولت-ملت واحد کرد انجام دادند. احزاب و گروههای سیاسی زیادی در طی این سالها شکل گرفتند، احزابی با سبک کار رفرمیستی و اعتقاد به پروسه های اصلاح طلبانه و تاکید بر گفتمان و احزابی دیگر با گرایشات مسلحانه و سرپوشهای مارکسیستی در این سالها مشغول به فعالیت بوده و هستند. وجه ی قوم پرستی و تاکید بر فرهنگ کردی در میان همه ی احزاب به صورت مشخص وجود دارد. اما باید برای بازتر شدن قضیه به دلایلی که منجر به ایجاد جریانات سیاسی کرد شده و اختلاف و در گیریشان با حاکمیت جمهوری اسلامی است؛ می پردازیم. اول اینکه بورژوازی کرد نتوانسته در بورژوازی تمامیت خواه جمهوری اسلامی حل شود و از ساختارهای قدرتی دولتی کاملاً جدا افتاده است. اقتصاد ایران کاملاً متکی به نفت می باشد و در آمد کشور بدین طریق تامین می گردد. دستگاه حاکمیت نیز با در اختیار داشتن این منبع بزرگ اقتصادی در حال ادامه ی حیات می باشد. درآمدهای حاصل از نفت را به صورت انحصاری در بین افراد خود تقسیم می کند. و اجازه ی واگذاری کارخانه ها و مراکز بزرگ اقتصادی را به هر شخص یا گروهی نمی دهد. اگر کردها نتوانسته اند به این مراکز بزرگ اقتصادی دست پیدا کنند شکاف مذهبی عامل مهمی در ایجاد چنین وضعیتی می باشد. حکومت ایران شیعه است و داعیه ی رهبری جهان اسلام را به دنبال خود می کشد. و همچنین سعی دارد به عنوان قدرتمندترین دولت اسلامی خود را بر منطقه ی خاورمیانه و جهان تحمیل نماید. پس اجازه ی وارد شدن افرادی با مذهب و یا دین دیگر را در ساختار قدرت خود نمی دهد. این مهم البته از ماهیت فاشیستی حاکمیت جمهوری اسلامی نشات می گیرد. وجهه ی ایدئولوژیک حاکمیه قوی بوده و برای بقای خود از تمامی ابزارهای تبلیغاتی استفاده می نماید. تا این سرپوش ایدئولوژیک بتواند جامعه ی مذهبی ایران را کنترل کرده و تمامی تلاشهای آزادی خواهانه را سرکوب کند. در بین کردها اگر توجه کنیم قسمت شیعه نشینشان نفوذ بیشتری در حاکمیت پیدا کرده و توانسته اند به بعضی از پایگاههای اقتصادی دست پیدا کنند. شکل مذهب تشیع تشریعی بوده و اینگونه مذاهب در تمامی حوزه های خصوصی و عمومی دخالت کرده و تلاش می کند که برای همه نسخه ی مشخص بپیچد و دیگری هم باید با آنان همگام شده و تحت سلطه و فرمانشان قرار گیرد. البته بنده معتقد نیستم که مسئله ی کرد تماماً به جنگ و دعوای مذهبی و قومی تقلیل می یابد. در طول سالهای پس از انقلاب ایران جریانات آزادی خواهانه نیز وجود داشته اند و استخراج جامعه دموکراتیک از دغدغه های اصلیشان بوده است. اما در میان همه ی جریانها و احزاب کردی همواره بن مایه های ناسیونالیستی خیلی قویتر بوده و هست. احزاب مارکسیستی کردی ابتدا به ساکن بوسیله ی شعارهای قومی افراد را به دور خود جمع نموده و سپس با توجه به اینکه هر تشکیلاتی اگر بخواهد در مقابل حاکمیت قد علم کند باید انسجام داشته باشد تفکر مارکسیستی نیز بدان افزوده اند. تا با چسب مارکسیسم و تاکیداتش بر مقوله های انسانی و برابری خواهانه جریان خود را به جلو حرکت دهند. پس هیچکدام از این گروهها با تضادهای واقعی که مارکسیسم بر آنان تاکید کرده است به دور هم جمع نشده اند و نمی توانند داعیه ی یک جریان اصیل مارکسیستی را داشته باشند و به همین خاطر این احزاب نتوانسته اند در سایر نقاط ایران پایگاهی برای خود ایجاد کرده و تشکیلاتشان را فراگیر نمایند. اگر آزادی نوع انسان دغدغه ی اصلی است پس بحث قوم گرایی و ناسیونالیست کاملا منتفی است. این دو مقوله قابل جمع شدن نیستند چون در نهایت این جریان مارکسیستی به تحلیل روبنایی از مشکلات جامعه بسنده می کنند و اگر اتفاقی بیافتد که منجر به استقرار فدرالیسم و یا جدایی کردها از ایران شوند همه ی این احزاب مارکسیستی داعیه های خود را کنار گذاشته و در درون ساختار سرمایه دارانه ی جدیدی که ایجاد شده به کار خود ادامه می دهند و در آن سیستم حل می شوند. ملتها حق تعیین سرنوشت دارند. حق دارند که با آداب و رسوم و فرهنگ خود زندگی کنند. از حق تحصیل به زبان مادری بهره مند شوند ولی آیا مشکل اصلی تنها با این مسائل حل می شود؟ اگر نظام سرمایه داری حاکم باشد شاید این نیازها و خواسته ها برآورده شوند اما شکاف طبقاتی و آزادی واقعی همچنان به عنوان معضل اصلی سر جای خود باقی می ماند. تعیین سرنوشت با هر سازوکاری راه به جایی نمی برد و در نهایت به سرخوردگی و نزاعهای درون گروهی با حاکمیت ختم می شود. اگر نزاع واقعی بر سر گرفتن ابزار تولید از طبقه ی سرمایه دار نباشد و انرژی جریان به صورت منسجم بر این مسئله متمرکز نشود حتی اگر تغییری هم حاصل شود باز باید تلاشی برای دادن این آگاهی صرف شود. که فکر می کنم تلاش اولیه کاملا عبث و بیهوده می باشد و منطقی فاشیستی دارد. چون طبقه ی حاکم مستقر هیچگاه اجازه نخواهد داد یک قومیت جدا شده یا به استقلال نسبی دست پیدا کند. در آن صورت آن طبقه ی حاکم قسمتی از توان و نیروهای اقتصادی خود را از دست می دهند. در این میان به هیچ وجه عقب نمی نشیند و از هر ابرازی برای از بین بردن جریاتن مخالف استفاده می کند. جریان ناسیونالیستی که در حال انجام فعالیت هست باید توجه خود را بر کدام مسئله بیشتر متوجه سازد؟ سر دادن شعارهای قومی و نژادی و یا گرفتن ابزار تولید از طبقه ی سرمایه دار و سر دادن شعارهای آزادی خواهانه و برابری طلبانه؟ نیروی جریان را باید بر روی یک مسئله متمرکز ساخت و با وارد کردن یک فاکتور دیگر تنها صورت مسئله ی اصلی را کم رنگ کرده و به خواسته های اصلی نمی توان دست یافت. پس وجهه ی قومی جریانات کردی نه تنها مشکل را حل نکرده بلکه مشکلات دیگری را نیز به جریان اضافه می نماید که صرفا به تحلیل نیروها و عدم پیشروی در خواسته ها و مطالبات می انجامد.</div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-18888844553079410282009-03-02T21:24:00.004+03:302009-03-05T20:10:54.869+03:30ریشه های عشق افلاطونی<p align="justify">بنیاد کشش و جاذبه ای که زن و مرد را به سوی هم می کشاند را می توان به امری تحویل پذیر مبدل ساخت. ارضای نیاز جنسی و تامین نیازهای روانی دو فاکتورانگیزاننده ی برقراری ارتباط می باشند. در وهله ی اول آن مسئله ای که جرقه لازم را در جهت کشش و اغوای طرفین می زند ، همان ارضای غریزه جنسی است. مفهوم جنسیت مخالف برای افراد مبهم بوده و کنجکاوی در باب کشف این مقوله وجود دارد. ابژه ی مورد نظر تنها به صرف ارضای غرایز است که جاذبه ایجاد می کند. اگر پای غریزه در میان نباشد حرکتی توسط فرد در راستای نیل به ابژه صورت نمی پذیرد. وقتی طرفین توانستند با هم ارتباط برقرار کنند و انرزی جسمانی خود را تخلیه نمایند، دیگر مسئله کنجکاوی آغازین تقریبا منتفی شده و از میزان اغواگری مقوله ی جنسیت کاسته می شود. از این جا به بعد ارضای غریزه آن سمجی و اصرار اولیه خود را از دست می دهد و به جریانی روتین و فرمال مبدل می گردد. مسئله دوم بحث تامین نیاز های روانی است. هر کس در زندگی خویش دارای خواسته ها و آرزو هایی می باشد. باید محیطی فراهم گردد تا پاسخ مناسب به خواسته ها داده شده و همچنین بستری مناسب جهت تامین این خواسته ها ایجاد شود. میل به این که آرزو های دو نفر در راستای هم قرار گرفته و به طور مشترک جهت تحقق شان تلاش صورت گیرد. آرزو های افراد در محیط جامعه کاملا تحقق نمی یابند و گاهی حتی فرصت هم به فرد داده نمی شود. جامعه صحنه تعارض و تقابل خواسته ها است، رسیدن به آرزو در گرو کنار کشیدن یک نفر از پروسه مورد نظر است. ایجاد حوزه ی خصوصی دو نفره در واقع تلاشی است جهت رفع مشکل تحقق آرزوها. برای کسی که به رابطه مشترک تن داده است حل معضل دستیابی به آرزو های در تعارض قرار گرفته صورت بندی جدیدی پیدا می کند. گونه ای انتخاب آزاد به میان می آید.تحقق لذت تنها در گرو تحقق این مسئله است. اما نکته ظریفی باقی می ماند و آن هم چگونگی ادامه دار شدن لذت می باشد. همبافتگی ایدئولوژی حاکم بر روابط جنسی با مقوله افلاطونی گری و انتزاع باوری در عشق جایی است که می خواهیم بحث خود را روی آن متمرکز نماییم. ریشه های عشق افلاطونی را در تعلیق فیمابین بروز رانه های جنسی و تمایل به جنس مخالف و برقراری ارتباط و در واقع تصاحب وی می توان پیدا کرد. انتظار خود به خود فرد را مشتاق تر می نماید. درگیری فرد در این جا بیشتر با یک ابژه ی جنسی است تا یک سوژه ی انسانی. نیازهای روانی برای مدتی در سطح پایین تری قرار می گیرند. سرخوردگی، جنون و مازوخیسم از فاکتورهای کاملا مشهود این دوره است.البته اشکال حاد مازوخیسم و یا جنون در صورت کش دار شدن دوره تعلیق بروز پیدا می کند. در واقع ارتباط فرد با اندیشه واقع گراییش قطع می شود. پس تعلیق فیمابینی عامل ابتذال رابطه و سرخوردگی فرد می باشد. باید صورت بندی جدیدی به مسئله ببخشیم و سامانه ی ارتباط را به امری سیال مبدل سازیم. در واقع باید نقش تکیه گاهی افراد را کمرنگ تر نماییم. آزادی مورد نظر ما با حذف انتزاع باوری در عشق دست یافتنی می شود. فرد باید آرمان های جاودانگی لذت را از ذهن به دور بریزد و لحظات خوش را مغتنم شمارد. </p>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-79828856019452822972009-02-14T23:29:00.001+03:302009-02-14T23:38:36.965+03:30بازداشت رفقا محمد پورعبدالله و علیرضا داودی توسط وزارت اطلاعات<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://1.bp.blogspot.com/_i1n-ZJ64esw/SZH8llMLpSI/AAAAAAAAAGA/-XYO6N787AU/S214/IMG_4119.jpg"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: left; cursor: pointer; width: 161px; height: 214px;" src="http://1.bp.blogspot.com/_i1n-ZJ64esw/SZH8llMLpSI/AAAAAAAAAGA/-XYO6N787AU/S214/IMG_4119.jpg" alt="" border="0" /></a><br /><div style="text-align: justify;">محمد پورعبدالله دانشجوی دانشکده شیمی دانشگاه تهران در پی حمله ی نیروهای امنیتی به منزلش بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. او تاکنون هیچ تماسی با خانواده اش نداشته و از وضع سلامتی وی هیچ اطلاعی در دست نیست. محمد پورعبدالله و خانواده اش پیش از این بارها از سوی مأموران وزارت اطلاعات به صورت تلفنی مورد تهدید قرار گرفته بودند. محمد پورعبدالله در دی ماه سال گذشته نیز به همراه چند تن دیگر از دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب بازداشت شده بود و قرار بود سوم اسفند ماه امسال برای بررسی اتهامش به دادگاه انقلاب تهران برود.<br /><br />همچنین بنا به اخبار رسيده به خبرنامه داب اصفهان ساعاتي پيش عليرضا داودي ،از دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب دانشگاه اصفهان توسط نيروهاي اطلاعاتي در منزل شخصي، دستگير و به مكان نامعلومي انتقال داده شد.<br /><br />مامورين لباس شخصي پس از انتقال عليرضا داودي به تفتيش منزل شخصي نامبرده پرداخته و بعضي از وسايل و كتاب هاي نامبرده را ضبط كرده اند. از وضعيت كنوني عليرضا داودي و مكان نگهداري وي اطلاعي در دست نيست.<br />خبرهای بعدی در مورد وضعیت محمد پورعبدالله و علیرضا داودی به زودی به اطلاع خواهد رسید.<br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-1219103411166183352008-12-10T19:11:00.003+03:302009-03-15T16:14:20.497+03:30رادیکالیسم؛تنها آلترناتیو جنبش دانشجویی<div style="text-align: justify;">جنبش چپ در تاریخ معاصر ایران واجد سابقه ای طولانی می باشد. شکل گیری احزاب چپ به اواخر حکومت قاجاریه بر می گردد.این جریانات پس از روی کار آمدن رضا شاه به شکل وحشیانه ای سرکوب شدند.<br />اما تشکیل سازمان سیاسی حزب توده ایران در مهرماه 1320 شمسی بعد از استعفای رضاخان آغازگر جنبش سازمان یافته و متشکل چپ در ایران است.حزب توده اولین حزب قدرتمند و دارای تشکیلاتی فراگیر و سازمان یافته در سراسر ایران بوده است.بنیان گذاران حزب توده بیست و هفت نفر از اعضای جوان 53 نفر مارکسیت زندانی شده در سال 1316 بودند.که اجتماعی از نویسندگان،روشنفکران و تحصیل کرده های ایرانی داخل یا خارج از کشور بودند.حزب توده سرعت رشد چشمگیری را در تمامی نقاط کشور داشت.و توانست از تمامی طبقات اعم از معلمین، کارگران،دانشجویان و سایر اقشار عده ی کثیری را به سمت خود جذب نماید.تاثیر گذاری حزب بر روند سیاست های کشور در ان دوره کاملا چشمگیر بود.حزب توده از شکل گیری تا کودتای 28 مرداد فراز و نشیب های فراوانی داشت. اما پس از کودتا دیگر عملا قدرت ساسی خود را از دست داد.در جریان کودتا حزب توده قیام های زیادی را در شهرهای ایران سازماندهی کرد و حتی در بعضی شهر ها پرچم سرخ برافراشت تا بتواند دولتی کمونیستی بنا نهد. اما حزب به دستور مصدق و وارد عمل شدن ارتش کاملا سرکوب شد.ناگفته نماند که استراتژی ها و خط مشی های حزب نیز در شکست شان نقش مهمی داشت.در میانه سالهای سی ودو تا پنجاه شاهد جریان قدرتمند مارکسیستی در ایران نبودیم تا شکل گیری و سازمان یافتن سازمان چریک های فدایی خلق،مجاهدین مارکسیست و مجاهدین اسلامی در دهه پنجاه. این جریانات در روند پیروزی انقلاب57 نقش عمده ای داشتند و تعداد زیادی از نیروهایشان در روند انقلاب زندانی و کشته شدند.<br />حال پس از ارائه تاریخچه ی مختصری از احزاب چپ در ایران می خواهم این نکته را متذکر شوم که دانشجویان همواره در شکل گیری احزاب چپ و قدرت یافتن آنان سهم عمده ای داشته اند.با توجه به که دانشگاه در جامعه ما به خاطر استقرار حکومت های توتالیتر و استبدادی به عنوان یکی از معدودترین تریبون های بیان عقاید سیاسی بوده است.و جریانات سیاسی به دلیل عدم آگاهی لازم در سایر اقشار جامعه تمام تلاش خود را معطوف به این مسئله می کنند که در میان جامعه دانشگاهی پایگاه داشته باشند تا بدین شیوه خط سیاسی مورد نظر خود را پیش ببرند.پس از پیروزی مردم در انقلاب 57 جریانات مذهبی به رهبری خمینی توانستند قدرت را به دست گیرند.احزاب و گروه های چپ که در روند پیروزی انقلاب توسط نیروهای سلطنت محمد رضا شاه به طرز وحشیانه ای سرکوب میشدند پس از پیروزی انقلاب نیز با این توجیه که حاکمیت تلاش برای تثبیت حاکمیت و انقلاب دارد،نوک پیکان برخورد ها و سرکوب های اقتدار طلبان قرار گرفتند.دهه شصت اعدام ها و زندانی های زیادی داشت که آخرین حلقه ان سرکوب های سال 67 بود.<br />در میانه سال های شروع جنگ ایران با عراق تا سال 76 و شکل گیری جریانات اصلاح طلب درون حاکمیت شاهد فضایی از منظر سیاسی و دیگر جهات کاملا بسته بودیم.عوامل زیادی در استقرار این فضا تاثیر داشتند که مهمترین آن ها<br />1-جنگ هشت ساله ایران با عراق و اعمال فشارهای سنگین جانی و مالی به مردم که فرصت به هیچ چیز دیگر را به آنان نمی داد.<br />2-سرکوب های دهه شصت و برخورد شدید حاکمیت با تمامی جریانات سیاسی.<br />3-انقلاب فرهنگی و پاک سازی جامعه دانشگاهی از اساتید و دانشجویان منتقد و مخالف وضع موجود.<br />4-تحمیل فشار های شدید اقتصادی به مردم و صرف تمامی بودجه کشور در جنگ هشت ساله.<br />این عوامل می باشند.فضای یاس و دل سردی سیاسی وعدم وجود روحیه ی آزادی خواهی و برابری طلبی ازچهار دلیل بالا نشئت می گیرند.جامعه دانشگاهی نیز در این سال ها کاملا راکد و تک صدایی بود.و هیچ صدای اعتراضی از آن بر نمی خاست.اما پس از پیروزی دولت خاتمی در خرداد 76 تا حدودی فضای سیاسی کشور باز تر شد.روشنفکران و سیاسیون منتقد و همچنین دانشجویان به بیان عقاید و نظریات خود پرداختند.اصلاحات در دوران هشت ساله دولت خاتمی سعی بر آن داشت تا رفرم هایی در ساختار اقتصادی و سیاسی کشور ایجاد کند.با پشتوانه ی مردمی که داشت و مذاکره با آمریکا و دخالت جویی دول غربی برای ایجاد تغییرات.اصلاحات دراجرای این پروژه با شکست مواجه شد و نتوانست به خواسته های خود جامه عمل بپوشاند.جریانات لیبرالی و رفرمیستی ماهیتا قادر نیستند تحولی در ساختار ایجاد کنند و در نهایت ایزوله شده و به عقب رانده می شوند.چون توان رویارویی با حکومت های توتالیتر را ندارند و از مواضع خود که البته مواضعی رادیکال هم نیستند و تنها در پی کسب قدرت سیاسی درون ساختار می باشد،پایین می آیند.در طول هشت سال روی کار بودن دولت خاتمی اصلاحات فرصت های زیادی برای بدست گرفتن نبض شرایط و اوضاع سیاسی کشور را داشت،اما هر بار از مواضع خود به خاطر ماهیتش کوتاه آمد.تمام عقب نشینی ها هزینه ی بیشتری را بر این جریان اعمال می نماید. و برای باسازی و بازگشتن به صف اول قدرت سیاسی باید نیرو و توان مضاعفی را صرف کند.در حال حاضر نیز اصلاحات به جریانی مشابه سایر اپوزوسیون لیبرالی داخل کشور مبدل گشته است.جایی در ساختار حاکمیت هم ندارد.البته لیدرهای جریان اصلاحات کاملا از این مساله آگاهند و تمامی تلاش خود را برای بازگشت و دستگیری قدرت سیاسی انجام می دهند.به عنوان نمونه می توان به چالش این جریان بر سر شرکت در انتخابات مجلس نهم اشاره کرد که برآمده از دغدغه حذف از ساختار قدرت است.جنبش دانشجویی نیز پس از هشت سال همگامی با این جریان و پیش بردن خواسته ها آنان به این نتیجه رسید که جریان اصلاحات نمی تواند متحقق کننده خواسته هایشان باشد. اکثریت جنبش دانشجویی خود را از پرچمداری این جریان کنار کشیدند و به قول معروف حنای این دار و دسته اصلاح طلب برایشان رنگی ندارد.اصلاح طلبان برای احیای موقعیت خود در میان جنبش دانشجویی تلاش های فراوانی کردند اما نتوانستند نبض این جنبش را در دست گیرند.این اتفاقات در اواخر دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی صورت گرفت و اصلاحات پایگاه سابق خود را در دانشگاه از دست داد.دولت احمدی نژاد نیز با سر دادن شعارهای پوپولیستی و تخیلی مبنی بر رسیدگی به وضعیت اقشار پایین دست جامعه روی کار آمد.دولت نهم برای اجرای سیاست های داخلی و بین المللی اش بیشتر جریان های سیاسی منتقد داخل را سرکوب نمود و به شکلی فراگیر و در همه ابعاد با اجرای طرح های موسوم به امنیت اخلاقی، انضباطی و اجتماعی، فضای رعب و وحشت ایجاد کرده است.این سیاست ها همگی تلاشی ست برای این که اوضاع از کنترل حاکمیت خارج نشود.اکنون هم دولت احمدی نژاد با چالش های فراوانی در سطح داخلی و بین المللی مواجه است که بحران اقتصاد جهانی، کاهش قیمت نفت،تحریم های اعمال شده از سوی ایالت متحده امریکا و کشورهای غربی و مساله هسته ای نقش به سزایی را در آن ایفا می کنند.<br />حال پس از ذکر مطالب بالا(البته کاملا خلاصه) که هدف اصلی آن ارایه تاریخچه ای از جنبش چپ در ایران از ابتدا تا کنون و همچنین ترسیم فضای سیاسی حال حاضر بود، سعی بنده بر آن است که بستری را فراهم نمایم تا نشان دهم جنبش چپ دانشجویی چرا و چگونه از دل فضای موجود برآمده است، چه نقدهایی نسبت به جامعه ایران دارد و افق و متدی را که برای فعالیت خود ترسیم نموده چیست.دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب فعالیت جدی خود را از سال 85 آغاز کردند، ناگفته نماند جرقه های این جریان از سال 82 زده شده بود و طی پروسه چند ساله ای خود را به صف نخست جنبش دانشجویی رساند.16 آذر 85 نخستین حضور جدی "داب"(دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب) در عرصه سیاسی بود.و به صورت مشترک با دیگر جریان های دانشجویی برنامه روز دانشجو را برگزار کردند.سپس برگزاری برنامه روز جهانی زن (8 مارس) در همان سال و در دانشگاه تهران بود.اما برنامه مستقل در 13 آذر سال 86 برگزار شد که دستگیری های گسترده ای را در پی داشت.حاکمیت از دو روز قبل از برنامه دستگیری ها را با هدف ممانعت از برگزاری مراسم آغاز نمود ولی از عهده این کار برنیامد.چون توان و ظرفیت داب بیش از آن چیزی بود که تصور می کردند.13 آذر 86 فصل نوینی از مبارزات جنبش چپ در تاریخ ایران پس از انقلاب بود و داب توانست جریان گسترده و فراگیری را در دانشگاه های کشور پی ریزی کند.پس از دستگیری های گسترده در تهران شاهد اعتراضاتی توسط دیگر آزادیخواهان نسبت برخوردهای حاکمیت با دانشجویان داب در تهران بودیم.در امتداد این اقدامات، در شهرستان هایی مانند اصفهان،مشهد، یزد و... دستگیری هایی صورت گرفت.<br />جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی از دل فضای عینی جامعه و تضادهای اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی سر برآورده است.سرمایه داری رانت خوار جمهوری اسلامی بیش از پیش تضادهای خود را در سال های اخیر آشکار نموده است.بحران اقتصاد جهانی، سیاست های ناکارآمد اقتصادی دولت و عدم توجه دولتمردان به طبقه پرولتاریا، همه و همه، دست به دست هم داده اند تا شرایط وخیمی برای زندگی و معیشت مردم به وجود آورند.طی چند سال اخیر اعتراضات کارگری روندی به شدت افزایشی داشته است.تعداد زیادی از کارخانه ها و شرکت های بزرگ اقتصادی با ورشکستگی و رکود مواجه شده اند و مجبور می شوند که این رکود را با اخراج تعداد زیادی از کارگران جبران نمایند.<br />همچنین جنبش زنان نیز در چند سال اخیر شروع به فعالیت کرده است و اعتراضات زیادی در سطح جنبش زنان صورت گرفته است.داب هم نقش خود را با برگزاری مراسم روز جهانی زن(در سال 85) به طور موثری ایفا کرده است.زنان در جامعه ما با توجه به خصلت های ذاتی جامعه سرمایه داری و سنت های موجود مورد اجحاف شدیدی قرار گرفته و استثمار شده اند.زنان در محیط کار خود از درجه پایین تری نسبت به مردان برخوردارند،همواره شغل درجه دو و پایین تر را در دست می گیرند و به عنوان نیروی کار ارزان تر در خدمت سرمایه داری قرار می گیرند.خانواده های ایرانی به دلیل ساختارهای سنتی پدرشاهی حاکم زن را مورد ظلم و ستم قرار می دهند.قتل های ناموسی،سنگسارهای حکومتی و عدم آزادی زن در تعیین سرنوشت خود از جمله عواملی ست که زنان در جامعه ما از آن رنج می برند.سرمایه داری و ساختار سنتی حاکمروابط موجود را بازتولید می نماید و بقای خود را در حفظ این روابط و نظام خانواده می داند.زنان در نظام سرمایه داری نه به خاطر هرگونه تعارض منافع بنیادی و مستقیم میان دو جنس، بلکه بر اثر اعمال ستمگری طبقاتی و همراه با آن، نابرابری در مالکیت،استثمار کار و از خود بیگانگی با مردان نابرابر شده اند.این واقعیت از بقایای سقوط کمونیسم ابتدایی و ماقبل تاریخی مورد نظر انگلس در دوران تاریخی سرچشمه می گیرد.درنتیجه راه حل نابرابری های جنسی را باید در نابودی ستمگری طبقاتی یافت.این نابودی از طریق کنش انقلابی یک طبقه مزدبگیر متحد که هم زنان و هم مردان را دربر می گیرد، تحقق پذیر است.هرگونه بسیج مستقیم زنان بر ضد مردان عملی ضد انقلابی ست زیرا این کار طبقه کارگر بالقوه انقلابی را دچار دودستگی می کند.انقلاب طبقه کارگر که نظام طبقاتی را نابود می کند و همه دارایی های اقتصادی را به دارایی های سراسر اجتماع تبدیل می نماید، جامعه را از فرآورده استثمار طبقاتی یعنی نابرابری جنسی نیز رها می سازد.البته ناگفته نماند که درباب مساله زن علاوه بر مسایل اقتصادی عوامل دیگری هم در نابرابری جنسی دخیل اند:جسم انسان، جنسیت و نقش آن در تولید مثل و پرورش فرزندان،خانه داری بدون اجر و مزد، وظایف خانگی نامریی و تغذیه عاطفی.پس ضمن تلاش برای تغییر روابط تولیدی مسلط در جامعه سرمایه داری باید در فراگردی پهن دامنه به بقیه عواملی که در نابربری جنسی نقش عمده ای ایفا می کنند پرداخت و آنها رادر پروسه ای به موازات هم پیش برد.<br />پس تضادها و نابرابری هایی که در بین طبقه کارگر،زنان و به طور کلی سرمایه داری حاکم بر جامعه وجود دارد، دست به دست هم داده اند تا جریان آزادی خواهی و برابری طلبی از بطن جامعه بیرون آید و با نقد بنیادین فضا و شرایط موجود تلاش کند تا جامعه ای عاری از هرگونه ستمگری طبقاتی بسازد.ایجاد جامعه بی طبقه تنها در گرو پیوند ناگسستنی میان جنبش چپ دانشجویی و سایر جنبش های اجتماعی می باشد و بدون پیوند با آن ها قادر به پیشبرد اهداف خود نمی باشد.دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب در چند سال اخیر هیچگاه از این نکات غافل نمانده اند.و در راستای برقرای ارتباط با سایر جنبش های اجتماعی تجربه های متععدی داشته اند: حضور دانشجویان "داب" در میان تشکل های کارگری، حمایت از سندیکای شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و شرکت در مراسمات روز جهانی کارگر همگی هدفی جز این نداشته که داب برای ایجاد تغییرات بنیادین در جامعه تلاش می کند.و رهایی طبقه ی کارگر از بند اسثمار را زمینه ساز رهایی همه ی بشریت می داند.<br />حال گریزی به ابتدای بحث می زنم و با توجه به تصویر ارائه شده از جریانات لیبرالی و دولت های روی کار آمده، نگارنده بر این اعتقاد است که سیاست های دولت های مختلف جمهوری اسلامی حول محوری مشخص است."حفظ نظم و ساختار موجود برای حکمفرمایی بر مردم ودر تملک گرفتن زیر بناهای اقتصادی و تولیدی جامعه". دولت خاتمی و احمدی نژاد سیاست های کلان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مشخص و یکسانی داشته و دارند. سیاست های اقتصادی آنها در راستای ادغام در بازار جهانی سرمایه و مطابق با دستور العمل های بانک جهانی بوده است.حذف یارانه ها یکی از سیاست هایی است که دولت خاتمی از عهده اجرای آن بر نیامد و حتی مطرح هم نشد.اما دولت احمدی نزاد با ایجاد فضایی شبه نظامی این سیاست را در مورد مسئله بنزین به اجرا گذاشت . در سال اخیر نیز بحث حذف سایر یارانه ها را مطرح نموده است. که قرار است در پروژه ای چند ساله به انجام برسد . مشکل عدم اجرای ضربتی پروژه ایجاد شوک به جامعه و واهمه حاکمیت از نارضایتی و اعتراضات مردم است. در مورد مسائل فرهنگی و اجتماعی اقتضای دوران ریاست جمهوری خاتمی ایجاب می کرد که آزادی های حداقلی به بعضی جریانات سیاسی؛ دانشجویی و روشنفکری داده شود. و در واقع فضا سرپوشی بود بر جریانات برای سرکوب هر چه بیشتر جریانات منتقد.در حال حاضردر میان جریانات راست دانشجویی طیف هایی به همین احزاب داخل کشور و با توجه به المان هایی که در بالا ذکر شد، پایبندند. معتقند افرادی به مانند خاتمی میتوانند به مطالباتشان جامه عمل بپوشانند.طیف پرو غرب جرایانات لیبرالی هم نقد و تحلیل مشخصی از شرایط موجود نداشته و تنها به یک سر مطالبات خرده بورژوایی اکتفاده نموده اند.راه حل های مختلفی ا در این چند ساله پیش گرفته اند:پیوستن به پروژه انقلاب های مخملی و حمایت تلویحی از حمله نظامی آمریکا به ایران از جمله ان سیاست هاست. انقلابات مخملی در بعضی کشور ها اجرا شد که به شکست انجامید. در کشور ما این پروژه با صحنه سازی های حاکمیت از صحنه به در شد، البته فکر کردن به این سیاست در ایران کاملا ابلهانه و ناشی از عدم درکی صحیح از شرایط جامعه و ساختار قدرت است. پس تنها گزینه ی باقیمانده برای این طیف دخالت گری و یا حمله نظامی آمریکا به ایران است.تا شاید بدین طریق آزادی مدرنیته به ایران صادر شود.این جریان در حال حاضر به صورت نیم بند و با سازش و محافظه کاری به کار خود ادامه می دهد. شرکت یا عدم شرکت در انتخابات بزرگترین دغدغه آنان است شاید دولت جدید فکری به حال شان بکند.<br />نتیجه گیری بنده در پایان بحث با نظر به تحلیل های گفته شده این است که تنها جنبش چپ دانشجویی و دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب می توانند متحقق کننده خواسته های واقعی ملت ایران باشند . البته با برقرای پیوند با سایر جنبش های اجتماعی این مهم امکان پذیر است.رادیکالیسم تنها راه حل برون رفت از شرایط موجود. رادیکالیسمی که تحلیل مشخص از فضای موجود داشته باشد و به صورت نظام مند و متشکل در راستای حذف تمامی نابرابری ها گام برداد.چون سازش گری در پایان منجر به حذف یا حل شدن در ساختار می شود.<br />زنده باد آزادی<br />زنده باد برابری</div>Unknownnoreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-70081829182224726452008-12-01T03:14:00.000+03:302008-12-01T03:16:09.575+03:30هنر و زيبايي شناسي از ديدگاه نيچه<div align="justify">یادداشت: فردریش ویلهلم نیچه فیلسوف و زبان شناس پرآوازه و شهیر قرن نوزدهم در المان زاده شد. وی فرزند خانواده ای پروتستان بود. شوپنهاور فیلسوف و واگنر موسیقی دان بیشترین تاثیر گذاری ها بر وی داشتند. از تئوری های اساسی او می توان به تئوری خواست قدرت و بازگشت جاودان اشاره نمود. که الهام بخش بسیاری از فیلسوفان پست مدرن بوده و هست.بنیادی ترین تئوری های وی در کتاب های چنین گفت زرتشت، خواست قدرت و غروب بت ها امده است. نیچه درباره ی نوشته هایش چنین می گوید: آن کس که بلد باشد هوای نوشته های مرا تنفس کند، می داند که این هوای بلندی ها، هوایی قوی است. باید برای چنین هوایی ساخته شده باشیم، زیرا در چنین هوایی خطر سرماخوردگی کم نیست. هنرمند ان گونه که من دوست می دارم، آدمی ست که چشم داشت چندانی ندارد: او به راستی دو چیز می خواهد و بس: نان اش و هنر اش- نان اش و پری راه زن اش فردریش نیچه زیبایی شناسی در مفهوم مدرن آن بیشتر به عنوان روشی فلسفی فهمیده می شود که یا فلسفه ی زیبایی شناختی پدیدارهاست(اشیا، کیفیت ها و ارزش ها)، یا فلسفه هنر (خلاقیت، اثر هنری و ادراک هنر)، و یا فلسفه ی نقد هنر، یا سرانجام شیوه ای که از لحاظ فلسفی به طور مشترک در ارتباط با هر سه حوزه است. تاریخ زیبایی شناسی در غرب معمولا با افلاطون آغاز می شود. که آثار این فیلسوف مشحون از تامل نظام مند درباره ی هنر و نظریه کنجکاوانه در زمینه زیبایی است. اصطلاح زیبایی شناسی در اواسط قرن هیجدهم توسط فیلسوف آلمانی الکساندر گوتلیب بایوم گارتن وارد فلسفه شد. زیبایی شناسی در نگاه او یعنی دانش شناخت شفاف و در عین حال آشفته و درهمی که بوسیله ی حواس بدست می آید. کانت، شلینگ و هگل نخستین فیلسوفانی بودند که زیبایی شناسی برای آن ها بخش جدایی ناپذیری از نظام فلسفی شان بود و نظرات مختلفی در این باره داشتند. در درازای زمان مفهوم زیبایی شناسی به عنوان فلسفه ی هنر هر چه بیشتر مورد توجه قرار گرفت.و بیشتر وارد این وادی شد. تامل در زیبایی شناسی و هنر بخش مهمی از فلسفه نیچه را شکل می دهد و تئوری های او بر این پایه پی ریزی شده اند. نیچه در مقام فیلسوف اخلاق ستیز(اخلاقیات مسیحی) ، در پی بازسازی دوباره ی همه ی ارزش ها بر می آید. و تمامی پایه های اخلاقی ای که از زمان سقراط شکل گرفته را در هم می شکند و در فراسوی این اخلاقیات انسانی متفاوت با نگاهی جدید به هستی بنا می کند. هنرمند واقعی از دید او کسی است که هنر را فقط برای هنر می خواهد و در پی یافتن غایتی برای آن نیست. و ابزاری کردن هنر را مستوجب ابتذال( یعنی در بند اخلاق گیر افتادن)، عقیم شدن و بی مایگی آن می داند. او معتقد است که دین، متافیزیک و دانش هیچ کدام نمی توانند حقیقت هستی را بیان کنند. و درک و اساس ما از جهان را نه یک درک واقعی بلکه توهمی بیش نمی داند. جهان در تمامیتش قابل ارزیابی و شناخت نیست پس تمامی این نظر گاه ها به جهان نمی توانند دارای اعتبار باشند. باید توهم های دینی، متافیزیکی و علمی را به دور بریزیم و از دریچه های گوناگون به جهان بنگریم و تنوع آن ها را بپذیریم. حقیقت آن پندارهاییند که از یاد برده ایم که پندارند، استعاره هایی که فرسوده و بی خاصیت شده اند، سکه هایی که نقش آن ها از میان رفته و دیگر نه چونان سکه، بلکه به عنوان فلز به آن ها نگریسته می شود. سرمنشا تمامی تفسیر های ما از هستی چیزی بجز خواست قدرت نیست. بر خلاف گمان فیلسوفان کلاسیک، که تشنگی عقل ناب برای دانایی را عامل شناخت می دانند. قدرت در تلاش و تکاپو برای ارایه چشم انداز هایی تازه از جهان است. هدف خواست قدرت تاکید نهادن بر وجود تناقض ذاتی نهفته در بطن تفکر و زبان است، تا استراتژی آگاهانه برای کنار هم چیدن تفاسیر متناقض. چون تمامی تاویل های ما از جهان بازی های زبانی و روایات شخصی است و برگرفته از توهم و خیال. هنر دریچه ای است که بر خلاف دین، متافیزیک و دانش مدعی بیان حقیقتی خارج از خود نیست. و به ذات توهمی بودن خویش معترف است. در واقع هنر دریچه ای به درون خود باز می کند تا حقیقت را در مورد خودش بیان کند. هنر با اعتراف به ذات توهمی بودن خویش این مسیله را گوشزد می کند که تمامی دریچه های گشوده شده به جهان توهمی و ادراکیات ما ساخته ی ذهن است. و در واقع گونه ای خلق کردن و بر چسب گذاری ست. هنر می کوشد تا با توهم و خیال پردازی فراسوی بی هدفی و پوچی همه ی پدیده ها، دریچه ای نو را برای رهانیدن آدمی از پوچی موجود در جهان هستی باز کند. دریچه ای که بتواند تسکین دهنده ی رنج ها و درد هایی باشد که همواره با زندگی همراهند. و با آفرینش و خلق آثار نو و ارایه جلوه هایی توهمی از پدیده ها زندگی را لذت بخش و زیبا جلوه دهد. همچنین در تکرار ازلی همه ی مناسبات و بازی های موجود در جهان رانه ای باشد همراه با سرشاری نیرو برای رهایی. رهایی از در بند فضیلت های دروغین بودن، از پایبندی به اخلاقیات باژ گونه(اخلاقیات باژ گونه ی مسیحی که در پس و پشت تمامی پدیده ها در پی یافتن غایت است.) و تفسیرات ذهنی محض از هستی.</div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-1883562671948647476.post-54958357507812166802008-10-31T02:45:00.000+03:302008-10-31T02:49:27.026+03:30فردریک انگلس<div dir="rtl" align="justify"><br />سوال یک: آیا شما یک کمونیست هستید؟<br />پاسخ: بله.<br />سوال دو: هدف کمونیستها چیست؟<br />پاسخ: سازمان دان جامعه بصورتی که هر عضو آن بتواند در آزادی کامل تمام تواناییی ها و استعدادهای خود را استفاده کند و گسترش بخشد بدون اینکه در این راه شرایط پایه ای آن جامعه را زیر پا گذارد.<br />سوال سه: چگونه میخواهید به این هدف برسید؟<br />پاسخ: توسط حذف مالکیت خصوصی و جایگزینی آن با مالکیت اشتراکی.<br />سوال چهار: مالکیت اشتراکی [مورد نظر] شما بر چه پایه ای قرار دارد؟<br />پاسخ: اولا، بر توده نیروهای مولده و وسائل معیشت که نتیجه توسعه صنعت، کشاورزی، تجارت و کلنی سازی است، و بر امکاناتی که بکارگیری ماشین، شیمی و دیگر منابع با توسعه بی نهایت شان، در خود نهفته دارد.<br />ثانیا، بر این واقعیت که در آگاهی یا احساس هر فرد اصول پایه ای معین و غیر قابل انکاری هست که محصول کل توسعه تاریخی است و نیازی به اثبات ندارد.<br />سوال پنج: این اصول کدام هستند؟<br />پاسخ: برای مثال هر فرد می کوشد که شاد باشد. شادی هر فرد از شادی همگان جدایی ناپذیر است، و غیره.<br />سوال شش: از چه راهی میخواهید به مالکیت اشتراکی برسید؟<br />پاسخ: با روشنگری و متحد کردن پرولتاریا.<br />سوال هفت: پرولتاریا چیست؟<br />پاسخ: پرولتاریا آن طبقه ای از جامعه است که منحصرا با اتکاء به کار خود زندگی میکند و نه بر پایه سود ناشی از هیچ نوع سرمایه ای؛ آن طبقه ای که بنا بر این خوشی و بدبختی اش، مرگ و زندگی اش، بستگی به دوره های خوب و بد بیزنس [داد و ستد] ، در یک کلمه بستگی به افت و خیز رقابت دارد.<br />سوال هشت: پس آیا همیشه پرولتارها وجود نداشته اند؟<br />پاسخ: خیر. طبقات فقیر و کارگر همیشه وجود داشته اند؛ و آنهایی که کار میکرده اند اغلب همیشه فقیر بودند. ولی پرولتارها همیشه وجود نداشته است، همانطور که رقابت همیشه آزاد نبوده است.<br />سوال نه: چگونه پرولتاریا سر برآورد؟<br />پاسخ: پرولتاریا بعنوان نتیجه بکارگیری ماشین ها بوجود آمد که از نیمه قرن گذشته [قرن هژدهم] اختراع شدند و مهمترین آنها عبارتند از: موتور بخار، ماشین ریسندگی و ماشین بافندگی. این ماشینها که خیلی گران بودند و بنابراین تنها در دسترس مردم پولدار بودند، جایگزین کارگران آنزمان شدند. چرا که با به کارگیری ماشین تولید کالاها ارزانتر و سریعتر از آنچه که کارگران آنوقت با چرخهای ریسندگی تکامل نیافته و دستگاه دستی بافندگی خود میتوانستند، ممکن شد. ماشینها به این ترتیب صنعت را تماما به دستان سرمایه داران بزرگ منتقل کرد و مالکیت محدود کارگران آنوقت که عمدتا عبارت از ابزارها و دستگاه دستی بافندگی و غیره بود کاملا بی ارزش شد، چنانکه سرمایه دار صاحب همه چیز شد و برای کارگر چیزی نماند. به این ترتیب سیستم کارخانه ای بوجود آمد. وقتی که کاپیتالیست ها دیدند که این چه مزایایی برایشان دارد آنرا به رشته های دیگر کار نیز بیش از پیش گسترش دادند. آنها کار را بیشتر و بیشتر بین کارگران تقسیم کردند چنانکه کارگرانی که سابقا یک محصول تمام را میساختند، حالا فقط بخشی از آنرا تولید میکردند. کار ساده شده به این ترتیب توانست محصولات را سریعتر و ارزانتر تولید کند و حالا میشد آنرا تقریبا در هر رشته ای که ماشین استفاده بشود، پیدا کرد. بمجرد آنکه هر رشته ای از کار تحت تولید کارخانه ای قرار گرفت، درست مثل مورد ریسندگی و بافندگی، در دستان کاپیتالیست های بزرگ قرار میگرفت و کارگران از آخرین بقایای استقلال خود محروم گشتند. ما تدریجا به وضعیتی رسیده ایم که تقریبا همه رشته های کار تحت سیستم کارخانه ای قرار گرفته اند. این وضعیت بطور روز افزونی طبقه متوسط سابق، بخصوص استادان صنعتگر کوچک، را تماما به وضعیت پیشین کارگران رانده است و دو طبقه جدید که همه طبقات دیگر را می بلعد به وجود آمده است، یعنی:<br />1) طبقه سرمایه داران بزرگ که در همه کشورهای پیشرفته تقریبا مالکیت انحصاری وسائل معیشت و آن وسائلی که (ماشین ها، کارخانه ها، کارگاهها و غیره) این وسائل معیشت با آن تولید میشوند را در اخیتاز دارند. این طبقه بورژوا یا بورژوازی است.<br />2) یک طبقه کاملا فاقد مالکیت، که مجبور از فروش کارشان به طبقه اول، بورژوازی، هستند تا در عوض آن بتوانند وسائل معیشت خود را تامین کنند. از آنجا که طرفین این معامله در جریان کار برابر نیستند، بلکه بورژوازی دست بالا دارد، فاقد مالکیت ها مجبور است به شرایط بدی که توسط بورژوازی مقرر میشود تن بدهند. این طبقه، وابسته به بورژوازی، طبقه پرولترها یا پرولتاریا نامیده میشود.<br />سوال دهم: به چه طریقی پرولتر از برده متمایز میشود؟<br />پاسخ: برده یکبار برای همیشه فروخته میشود، پرولتر مجبور است خود را بر پایه روز و ساعت بفروشد. برده ملک یک ارباب است و بخاطر همین معیشت اش، هر اندازه محقرانه، تضمین میشود. پرولتر باید گفت که برده کل طبقه سرمایه دار و نه برده یک ارباب است و بنا بر این معیشت تضمین شده ای ندارد. چون کسی کار او را اگر به آن نیاز نداشته باشد، نمی خرد. برده یک شیء بشمار می آید و نه یک عضو جامعه مدنی. پرولتر بعنوان یک شخص، بعنوان یک عضو جامعه مدنی برسمیت شناخته میشود. برده بنابراین ممکن است معیشت بهتری از پرولتر داشته باشد، اما این دومی [پرولتر] در مقام بالاتری از تحول [اجتماعی] قرار گرفته است. برده خود را با تبدیل شدن به یک پرولتر آزاد میکند، یعنی از کل روابط مالکیت صرفا رابطه بردگی را الغاء میکند. پرولتر تنها با الغاء مالکیت بطور کلی میتواند خود را آزاد کند.<br />سوال یازدهم: به چه طریق پرولتر از سرف [رعیت] متمایز میشود<br />پاسخ: سرف یک قطعه زمین، یعنی یک وسیله تولید، در اختیار دارد و در عوض آن سهم کمتر یا بیشتری از محصول را باید [به ارباب] برگرداند. پرولتر با ابزار تولیدی کار میکند که به دیگری تعلق دارد که در ازای کار پرولتر بخشی از محصول را، که توسط رقابت تامین میشود، به او میدهد. در مورد سرف، سهم کار کننده توسط کار خود او یعنی توسط خود او تعیین میشود. در مورد پرولتر این سهم توسط رقابت تعیین میشود و بنا براین در وحله اول توسط بورژوازی. سرف معیشت تضمین شده ای دارد، پرولتر فاقد آنست. سرف با بیرون کردن ارباب فئودال و تبدیل شدن به یک مالک و بنابر این وارد شدن به رقابت و ورود به طبقه مالک، طبقه ممتاز، خود را رها میکند. پرولتر با برانداختن مالکیت، رقابت و همه تفاوت های طبقاتی خود را رها میسازد. <br />سوال دوازدهم: به چه طریق پرولتر از صنعتگر شهری متمایز میشود؟<br />پاسخ: برخلاف پرولتر، این به اصطلاح صنعتگر شهری که در قرن گذشته هنوز همه جا وجود داشت و هنوز هم اینجا و آنجا دیده میشود، حداکثر یک پرولتر موقتی است. هدف او بدست آوردن سرمایه و استثمار بقیه کارگران است. او اغلب میتواند به این هدف دست پیدا کند، آنجا که هنوز اصناف قرون وسطی وجود داشته باشد، یا آنجا که آزادی ورود به یک رشته منجر به ایجاد سازمان صنایع دستی بر پایه [سیستم] کارخانه و تشدید رقابت نشده باشد. اما بمجرد آنکه سیستم کارخانه ای در صنایع دستی عرضه شود و رقابت تماما پا بگیرد، این چشم انداز تیره میشود و صنعتگر شهری بیش از پیش یک پرولتر میشود. بنا بر این صنعتگر شهری خود را با بورژوا شدن و یا بطور کلی وارد طبقه متوسط شدن آزاد میکند، یا با تبدیل شدن به یک پرولتر در نتیجه رقابت (همانطور که اکنون در اغلب موارد اتفاق می افتد) و پیوستن به جنبش پرولتاریا – یعنی جنبش کم و بیش آگاه کمونیست، آزاد میشود.<br />سوال سیزده: پس شما باور ندارید که مالکیت اشتراکی در هر زمانی ممکن بوده است؟<br />پاسخ: خیر. کمونیسم فقط وقتی سربرآورد که ماشین و دیگر اختراعات برافراشتن چشم انداز یک توسعه همه جانبه، یک موجودیت شاد برای همه اعضا جامعه را ممکن کرد. کمونیسم تئوری رهایی است که برای برده ها، سرف ها و صنعتگران شهری ممکن نبود، بلکه فقط برای پرولترها ممکن است و بنا بر این ضرورتا متعلق به قرن نوزدهم است و در هیچ مقطع زمانی پیشتر ممکن نبود.<br />سوال چهارده: اجازه دهید به سوال ششم برگردیم. آنطور که میخواهید برقراری مالکیت اشتراکی را از طریق روشنگری و متحد کردن پرولتاریا تدارک کنید، آنگاه شما انقلاب را رد میکنید؟<br />پاسخ: ما نه فقط بر بی ثمر بودن که حتی مضر بودن انواع توطئه گری اعتقاد داریم. ما همچنین آگاه هستیم که انقلابات عامدانه و باری بهرجهت برپا نمی شوند بلکه در همه جا و در همه زمانها آنها نتایج ضروری شرایطی اند که بهیچ وجه به اراده رهبری احزاب منفرد و یا کل طبقات بستگی ندارند. اما ما همچنین می بینیم که تکامل پرولتاریا تقریبا در تمام کشورهای جهان توسط طبقات دارا بزور سرکوب میشود و در نتیجه یک انقلاب توسط مدعیان کمونیستها جبرا تدارک میشود. اگر نهایتا پرولتاریای سرکوب شده به انقلاب روی آورد، آنگاه ما از این امر پرولتاریا با عمل خویش دفاع خواهیم کرد چنانکه اکنون با حرف خود میکنیم.<br />سوال پانزده: آیا شما قصد دارید که نظم اجتماعی فعلی را با یک ضربت به مالکیت اشتراکی تبدیل کنید؟<br />پاسخ: ما چنین قصدی نداریم. تحول توده ها را کسی نمی تواند با فرمان انجام دهد. بلکه با تحول در شرایطی تعیین میشود که این توده ها در آن زندگی میکنند، در نتیجه تدریجا بدست خواهد آمد.<br />سوال شانزده: بنظر شما انتقال از وضع حاضر به مالکیت اشتراکی تحت تاثیر چه خواهد بود؟<br />پاسخ: اولین و اساسی ترین شرط برای ارائه مالکیت اشتراکی همانا آزادی سیاسی پرولتاریا از طریق یک نهاد دمکراتیک است.<br />سوال هفده: اولین اقدام شما پس از استقرار دمکراسی چیست؟<br />پاسخ: تضمین معیشت پرولتاریا.<br />سوال هجده: چگونه میخواهید این کار را انجام دهید؟<br />پاسخ: 1). با محدود ساختن مالکیت خصوصی بطریقی که تدریجا شرایط برای انتقال آن به مالکیت اجتماعی آماده میشود، یعنی از طریق مالیات بندی تصاعدی، محدود ساختن حق وراثت به نفع دولت و غیره و غیره.<br />2). با استخدام کارگران در کارگاهها و کارخانه های ملی و در مستغلات ملی.<br />3). با آموزش همه بچه ها به خرج دولت.<br />سوال نوزده: چگونه این نوع از آموزش را در دوره انتقال میخواهید سازمان دهید؟<br />پاسخ: همه بچه ها بمجرد اینکه مراقبت های اولیه مادرانه امکان دهد، توسط موسسات دولتی مورد آموزش قرار میگیرند.<br />سوال بیست: آیا برقراری مالکیت اشتراکی با اعلام اشتراک زنان همراه نیست؟<br />پاسخ: بهیچ وجه. ما تنها وقتی در روابط خصوصی بین زن و مرد یا بطور کلی خانواده دخالت میکنیم که حفظ نهاد [خانواده] موجود مزاحم نظم اجتماعی جدید باشد. بعلاوه، ما بخوبی اطلاع داریم که روابط خانواده در طول تاریخ توسط مناسبات مالکیت و مراحل توسعه اجتماعی تغییر یافته و بنا بر این پایان مالکیت خصوصی نیز مهمترین تاثیر را بر آن خواهد داشت.<br />سوال بیست و یک: آیا ملیت ها در کمونیسم به حیات خود ادامه میدهند؟<br />پاسخ: ملیت مردمانی که بر پایه اصول اشتراکی بهم می پیوندند بهمان اندازه توسط این اتحاد برای امتزاج یافتن کنار زده میشود که تفاوت های گوناگون بین اقشار و طبقات از طریق برچیدن پایه همه اینها- مالکیت خصوصی، زوال می یابد. <br />سوال بیست و دو: آیا کمونیست ها مذاهب موجود را رد میکنند؟<br />پاسخ: همه مذاهب تاکنون موجود بیان مراحل توسعه تاریخی گروهها یا مردمان منفرد بوده است. اما کمونیسم آن مرحله توسعه تاریخی است که همه مذاهب موجود را زائد میکند و کنار میزند.<br />به نام و به سفارش کنگره [اول اتحادیه کمونیستها]<br />خزانه دار: Heide<br />رئیس: Karl Schill<br />لندن 9 جون۷ 184<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com4